آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

تولید، نشر و بازنشر فرهنگ، مدیریت و طنز

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راه راه» ثبت شده است

۱۳
شهریور

خیلی عصبانی بودم. ماهنامه «کتابهای ماه» مجانی بود و برای تازه معلم بی‌پولی مثل من، حکم کیمیا را داشت. حالا چندماه بود که به دستم نرسیده بود. نامه‌ای نوشتم و گلایه کردم. جواب، تایپ شده و امضادار آمد با یک بسته حاوی همه شماره‌های گذشته ماهنامه. شروع نامه اینطور بود:«نامه شیرین و طنزآمیز شما رسید…». کسی طنزنویسی من را تأیید کرده بود، آنهم تایپ شده. کسی که‌‎ ‌‏علی‌الاصول باید با صلاحیت می‌بود.

دانشجوی سال اول علوم سیاسی دانشگاه تهران بودم. بهمن سال ۱۳۴۰، تجمع دانشجویان در اعتراض به اصلاحات ارضی و تعطیلی مجلس شورای‌ملی، مورد حمله کماندوهای شاه قرارگرفت. دانشگاه تهران، پـُر از خون و کتابهای پاره و دختران و پسران مجروح و کشته بود. حتی به تعدادی از دختران دانشجو تجاوز شد. من هم کتک مفصلی خوردم و گردنم به شدت آسیب دید. با نام مستعار «گردن‌شکسته فومنی» شعری سرودم و برای هفته‌نامه توفیق فرستادم. هم چاپ شد و هم توفیق پیدایم کرد. صبحها درس می‌دادم و بعدازظهرها در توفیق مشغول بودم.

بعد از این واقعه، فاجعه پانزدهم خرداد ۴۲ بود. من آن روز در تهران خیابان ناصرخسرو و بوذرجمهری ومیدان ارک، شاهد قتل‌عام مردم بودم. اما هیچ حادثه‌ای تا هفدهم شهریور ۱۳۵۷ به اندازه فاجعه پانزدهم خرداد در من موثر نیافتاد. با خودم گفتم: «اگر چیزی را دیده‌ام چرا نگویم؟ و اگر ندیده‌ام، چگونه بگویم؟». اینطوری شد که هم نام مستعارم و هم کارم از واقعیت آمد. پس از مدتی کوتاه، تقریبا معاون‌‎ ‌‏حسین توفیق که سمت سردبیری هفته‌نامه توفیق را داشت، شدم. ‎ ‌‏صفحه‌های هفته‌نامه توفیق را می‌بستم. مطالب وارده و بعضاً مطالب‌‎ ‌‏اعضای هیأت تحریریه را اصلاح و آماده چاپ می‌کردم و خودم هم‌‎ ‌‏بعد‌ها ستون ثابتی را با عنوان «هشت روز هفته!» می‌نوشتم و تا روزی که‌‎ ‌‏توفیق برای همیشه توقیف شد(۱۳۵۰)، همکار ثابت آن بودم.

 

 

این مشاور فضول ما

رفتیم پیش امام، من که نه، آقای رجایی. رجایی گفت: آقا شما گفتید حرف نزن، ایشان[بنی صدر] ما را بمباران می‌کند، می‌نویسد، در روزنامه‌اش منتشرمی‌کند. اینها در تاریخ می‌ماند. من به احترام حرف شما حرف نمی‌زنم. اما این مشاور فضول ما این‌جوری می‌گوید. گفت: مشاور فضول تو درست می‌گوید. جواب بده ولی منتشر نکن.

گفته بودم: آقا من نامه می‌نویسم، مهر محرمانه می‌زنم پیش من یک نسخه می‌ماند، پیش او [بنی صدر]  یک نسخه می‌ماند. من ۵۰ سال دیگر جواب تاریخ را چه جوری بدهم؟ همه می‌گویند این [روزنامه]انقلاب اسلامی نوشت، کسی جوابش را نداد. ما ۵۰ سال دیگر می‌گوییم مردم، ما جوابش را دادیم و بنا بر حرف امام، آن را نگه داشتیم. گفت: من چه کار کنم از دست او[بنی صدر] که نه تقوی دارد، نه دین دارد، نه راست می‌گوید؟ . به هر حال نوشتیم. نامه‌ ها بعداً در کتاب «مکاتبات شهید رجایی با بنی صدر» چاپ شد. من کتابش کردم و ۱۲۰ هزار تا چاپ شد (در موقع خودش). رجایی شهید شد و کتاب را ندید. اما آقای خامنه‌ای در خطبه‌های نمازجمعه، به خاطر آن کتاب از من تقدیرکرد.

 

تا زنده نیستم

سه سال از دوم خرداد هفتادوشش و هیاهوی اصلاح‌طلبان زیر سایه عبای شکلاتی، گذشته بود. بعد از دولت هاشمی‌رفسنجانی، وعده‌های آزادی بیان، آزادی‌های سیاسی و آزادی‌های دیگر که خاتمی داده بود، مثل کلید روحانی؛ خوانده می‌شد، ولی دیده نمی‌شد! شماره‌های گل‌آقا که درآمد، بالایش یک بیت شعر جدید نوشته بود: یک زبان دارم دوتا دندان لَق/ می‌زنم تا «زنده هستم» حرف حق. این بیت تا آبان‌ماه همان سال، بیشتر دوام نیاورد. گل‌آقا «زنده هستم» را خط زد و بالایش نوشت: «تا می‌توانم». از آبان ۱۳۷۹ تا آبان ۱۳۸۱ همین «تا می‌توانم» بالای لوگوی گل‌آقا نشسته بود. اول، لرزان و بعد، واضح. در اولین سال دوره دوم ریاست‌جمهوری خاتمی، کیومرث صابری فومنی، دیگر «نتوانست» و پایان انتشار گل‌آقا را اعلام کرد. دوسال بعد، دیگر «زنده هم نبود» تا دلیل نتوانستن‌اش را بگوید.

منتشرشده در: ویژه نامه روزنامه ایران - اردیبهشت 1401
 
  • بهزاد توفیق فر
۲۹
تیر


قسمتی که بهروز، ماجرای جاسوس شدن خودش را برای قدرت تعریف میکند:

بهروز : از یه چاقو کشی جلو بازارچه شروع شد...داستانش بلنده...

تو شلوغی دعوا، با یه ضامن دار گردن کلفت، گذاشتم تو کتف یه نامحرم...

یه سال ، چتول واسم بریدند ....

تو حبس به آژان بد نگفتم، خوشرفتاری کردم، ده ماهش کرس [کسر] شد.

همونجا بود یه رفیق پیدا کردیم، بهش گفتم چند ماه از حبست مونده؟

گفت : سی سال...

گفتم : جرمت چیه؟

گفت : حرف...

بهش گفتم: دِه امیرجون ....اسمش امیرانتظام بود...

نوکرتم، باوفا ...، یه حرف و اینهمه حبس...

گفت: قاطی هم داره...

گفتم: قاطیش چیه؟

گفت: یه جاسوسی جُزمی [جزئی]...

خلاصه که مارم نشوند پای بساط...

ای تف به قبر جدوآبادش ...یه نظافتچی پیر داشتیم از نوچه‏ های مصدق، اون برامون میاورد...

انباری می آورد.... میدونی که چیه؟

میزارن تو پلاستیک، میکنن اون تو ...

خوب دیگه کاسبیه ...

دِهه... اینم که فیتیل نداره...

[ بهروز در حال روشن کردن سماور برای درست کردن چائی است و سماور فیتیله‏ اش تمام شده است]

از حبس که اومدیم بیرون، دور و برمون خیلی میپلکیدن...

برا ما که، داداشمون تو ارتش بود، میرفتیم و میومدیم، برا اینا شده بود آب زمزم...

تو دوتا  بست و منقل، کلکم رو کندند...منِ، آس ...منِ، بی پول...

بهم گفتن هر یه برگی که از ارتش بیاری، یه روز خودت دوا مجانی داری...

اونجا بود که دیدم زرشک ... نه مُصدقشون به راهه، نه بازرگانشون سربه راه... جلو خودمو ول کردم...


  • بهزاد توفیق فر
۱۴
تیر

ناپلئونی


ناپلئونی

یک مقام مسئول در نظام بانکی گفت: در جلسه ای که تیم اقتصادی دولت با رئیس جمهور برگزار کرده، توانسته شخص وی را قانع کند که خرید و فروش توافقی ارز میان صادرکننده و واردکننده، عملیاتی شود. وی افزود: مدتها بود تیم اقتصادی دولت التماس می‏کرد اما التماسهایش به جایی نمی‏رسید تا اینکه قبل از جلسه دیروز یکی از اعضای پرنفوذ تیم اقتصادی پیشنهاد داد برای رییس‏جمهور ناپلئونی داغ و تازه بخریم ببینیم چی میشه. این مقام مسئول در عین حال تأکید کرد پیش از این شکلات جعبه فلزی 65% و پشمک داغ حاج‏ عبدالله را امتحان کرده بودیم اما جواب نداده بود و همین موضوع، پذیرش طرح تیم اقتصادی که مورد تایید فعالان اقتصادی هم بود را برای حدود یک ماه یا یکسال یا یک دوره به تعویق انداخته ‏بود و این وضعیت را برای بازار و ارز درست کرده که می‏بینید.

وی در حالی که اشکهایش را با دستمال دوردوزی شده می ‏زدود ادامه داد: تا اینکه بالاخره ناپلئونی جواب داد و رییس جمهور با بزرگواری، نظر تیم اقتصادی و فعالان بازار را پذیرفت و اجازه داد دوباره مثل قبل، معاملات ارز توافقی انجام شود. این مقام مسئول در پایان همه را به خدا سپرد.

 

بسته

سخنگوی وزارت امورخارجه ایران و مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در گفتگوهای جداگانه اعلام کردند که هنوز بسته ‏ای ردوبدل نشده است.

قاسمی، در نشست خبری ماهانه خود با خبرنگاران گفت که بسته ‏ای از اتحادیه اروپا نرسیده در حالی که ما شیرینی پستچی را جلوجلو داده‏ ایم. وی افزود مهلت کوتاهی که به سه کشور اروپایی برای ارائه بسته پیشنهادی داده‏ بودیم دوباره تمام شده و از ما گفتن بود. در عین حال موگرینی، در نشست خبری جداگانه ‏ای به خبرنگاران اطمینان داد که هنوز بسته‏ ای برای ایران آماده نشده است. وی ارسال بسته را با کبوتر نامه‏ بر یا هرنوع حیوان دیگری رد کرد و از تشکیل جلسات متعدد و فشرده برای تصمیم‏گیری در خصوص چگونگی ارسال بسته برای ایران خبرداد.

سخنگوی وزارت امورخارجه ایران نیز در تأیید سخنان موگرینی و ضمن آرزوی موفقیت برای وی و بقیه، از رسانه ‏ها و مردم خواست صبور باشند تا بسته بیاد ببینیم چی توشه! وی در پاسخ به سوالی درباره اینکه چه کسی بسته را باز خواهدکرد سکوت کرد و پایان داد.

 

 

سطل

پس از گذشت سه ماه از سال 97، معاون اول رییس جمهور آیین ‏نامه بودجه را که پارسال در مجلس تصویب شده بود برای اجرا ابلاغ کرد. این آیین نامه در خصوص اجرای قانون هدفمندی ‏یارانه ها، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی را مکلف کرده تا سه دهک پولدار کشور را از لیست دریافت یارانه ماهانه حذف کند. این درحالی است که هنوز امضای معاون اول پای ابلاغیه خشک نشده، نوبخت، رییس سازمان برنامه و بودجه یک سطل آب پاکی برداشت و پاشید روی امضای معاون اول. وی در توئیترش نوشت: همانطور که در زمان بررسی لایحه بودجه97 در مجلس نیز اعلام کردیم حذف یارانه سه دهک‌ پولدار، قابلیت اجرایی ندارد. تحلیلگران این سطح از هماهنگی و همکاری را بین اعضای یک کابینه کم‏ سابقه و بلکه هم، بیسابقه دانستند.

سخنگوی دولت در پاسخ به کامنت یکی از فالوورهایش که پرسیده بود چرا همون موقع نگفتین؟ وی را آنفالو- بلاک کرد و افزود: مردم خودشان بیاورند سکه ‏ها و ارز خود را بدهند به ما تا بگم.


هفته نامه راه راه

 

 دریافت رایگان از : هفته نامه راه راه

 

 

  • بهزاد توفیق فر
۰۱
اسفند

حالا که همه درباره همه چیز نظر می ‏دهند و نقد کارشناسی ارائه می‏کنند، چرا ما که خیلی هم از بقیه ‏بله! نظر ندهیم؟ تازه نظر ما کار هیئت داوران جشنواره فیلم فجر و صداوسیما را هم ساده‏ تر می کند در ‏حد هلو! ما – یعنی من – اهالی هنر هفتم را براساس وابستگی ‏هایشان به سه گروه تقسیم کرده ‏ایم، ‏سَرراست:‏

وابسته به شکم: یا وابسته به زیر بُته! این گروه به شکمشان وابسته‏اند و هرجا که شکم برود، آنها هم ‏می‏روند. چه کله‏پاچه خواهر امیر قطر باشد چه آش باغ قلهک! نشانه فیلمهای این گروه، زیرپوش پاره، ‏سنگ دستشویی(ترجیحاً ایرانی) و چرک است. در محصولات آنها از دوچیز استفاده نمی‏شود، مدیرلباس و ‏آیفون تصویری! در عوض خیلی مهربان هستند یعنی اگر دَرِ ساختمان باز بماند، در آپارتمان هم باز بماند، ‏در حمام هم باز بماند و سوز بیاید، به سوز می‏ گویند برو اتاقت و به کاری که کردی فکرکن!‏


وابسته به باد (پاچه سابق): این هنرمندان خیلی خودشان را اذیت نمی ‏کنند و مثل کبریت نم‏ کشیده، ‏حتی با کشیده شدن روی کناره جعبه کبریت هم روشن نمی ‏شوند. معمولاً در حال ترک کشور هستند ‏مگر اینکه خلافش ثابت شود، اگر هم فیلم می ‏سازند، درباره سفر برگ خشک روی آب جوق یا مغزهای ‏زنگ‏زده می ‏سازند. نقطه قوت این گروه این است که اگر یکی به آنها اشتباهاً بگوید: مرسی! در اولین ‏فرصت آن مرسی را به یک نفر که دستش به دهانش می ‏رسد تقدیم می ‏کنند و با همین پُلتیک به ظاهر ‏ساده، همه هزینه‏ها را مال خودشان می ‏کنند حتی اگر ندانند چنین هزینه ‏ای هم هست! نشانه این گروه، ‏هرچیزی است که یار که را خواهد و میلش به که باشد.‏

وابسته به نظام: نچسب ‏ترین و آزاردهنده ‏ترین هنرمندان، در این گروه جای می ‏گیرند. نشانه بارز این ‏گروه، رگی است که در گردنشان است و نمی‏گذارد هیچ سوزی بیاید! اینها اغلب همانهایی هستند که ‏برگشته ‏اند سر همان زمین بدون تراکتور، فلذا اصولاً نباید دیده شوند چه رسد به اینکه جایزه هم بگیرند. ‏البته پخش چندباره فیلمهایشان به مناسبتهای مختلف از شبکه ‏های مختلف، اشکالی ندارد چون بالاخره ‏یک عده کوچک هشتاد میلیونی هم هستند که آثار اینها را می‏پسندند، واقعاً که!! ‏

انتشار در سایت راه راه

  • بهزاد توفیق فر
۰۳
بهمن

قبض ‏گرفتگی!

مدیر شرکت توانیر اعلام کرد: «پول برق از مشترکان چادرنشین زلزله زده دریافت نمی ‏شود و قبضی هم برایشان صادر نمی‏ شود». وی در پاسخ به خبرنگار ما اطمینان داد که به جان مادرم از چادرنشینان پول برق نمی ‏گیریم و حتی برایشان قبض هم صادر نمی‏ کنیم. او در ادامه گفتگو اذعان کرد که چادرنشینان زلزله ‏زده می‏ توانند پول برق پرداخت نکنند و برایشان قبض برق صادر نخواهدشد. مدیرشرکت توانیر همچنین با تأکید بر اینکه از مشترکان زلزله ‏زده‏ ای که زیرچادر زندگی می‏ کنند پول برق دریافت نمی‏ کنیم افزود: برای آنها قبض برق صادر نخواهدشد!

قبض گرفتگی

قالیباف، استعفا!

در پی آتش‏ سوزی کشتی نفتکش ایرانی و گرفتارشدن بیش از سی نفر خدمه آن در شعله های آتش، کارشناس ارشد شرکت ملی نفتکش جیبوتی، ضمن اعلام تأسف از فیلترینگ تلگرام، از جلسه مشترک «دبیرشورای عالی امنیت ملی» و «رییس دولت» خبرداد و ابراز امیدواری کرد که زین‏ پس، اختلاف سلیقه‏ این دو نفر! مانع چیزی نشود. این کارشناس همچنین از صاحب تلگرام خواست تا تمهیدات دیپلماتیک لازم را برای اضافه شدن استیکر تام و جری، بررسی کند. وی در پاسخ به خبرنگاری که پرسید مگر امدادرسانی به کشتی نفتکش وظیفه ارتش است، گفت: توضیح درباره اقدامات انجام شده، شرایط کشتی نفتکش، علل حادثه و سایر اطلاع ‏رسانی‏ های لازم و ضروری در این‏گونه موارد، برعهده آقای قالیباف است که به هرحال باید استعفادهد!

نفتکش سانچی

بیمه است!

عباس آخوندی، «وزیر مسکن، راه و شهرسازی» دولت تدبیروامید، در مقاله‏ ای که در یکی از روزنامه‏ های غیردولتی و غیرخصوصی! نوشته، گفته است که آغاز اغتشاشات اخیر، توسط چپاولگران بیت‏ المال و افراد فاسد دولتی؛ برای اعتراض به گرانی‏ های رو به افزایش توسط دولت، تدارک دیده شده است! وی در نوشتاری عصبانی، ضمن بیان ارتباط مشهود گودرز به شقایق در نظام بانکی کشور، از کنده ‏شدن پَرِ حبه ‏انگور، توسط خسرو گله کرده و افزود: وقتی راننده اتوبوس بین‏ شهری دارد وام میلیاردی را در اتوبان تهران – شمال به مسکن اجتماعی ریخته شود، نمی‏ توان انتظار بود که مهناز رهنما، روی نوک تایتانیک، میکروفن به دست بگیرد و کُشته‏ های تصادف قطار را با تأخیر پروازها بیمه است!


منتشر شده در: سایت راه راه

  • بهزاد توفیق فر
۰۹
آذر

فقط!

عباس عراقچی گفت، انتظارات از برجام برآورده شده است. عضو مذاکره کننده تیم هسته ‏ای و رییس کمیته پیگیری آن در ادامه گفت: فقط قطع صدور ویزا، عدم فروش هواپیما، قطع ارتباطات بانکی، افزایش تحریم‏ها، فشار به سازمان انرژی اتمی، فحش و ناسزا، حمایت از گروههای تروریستی، تهدید نهادها و مقامات، تحریم‏های دارویی و صنعتی، مصادره اموال و دارایی‏ها، حمایت از شبکه‏ های ضدایرانی و چندچیز دیگر مانده که هنوز رفع نشده است! وی ابراز امیدواری نکرد ولی در پایان آرزو نمود.

 


آهان!

نمی‏ دانیم چرا مردم اینقدر بی‏ ملاحظه و بی‏ رعایت شده‏ اند! آن از برخی‏ها که ریختند جمعه سیاه سایتهای حراج‏ کننده ایرانی را سیاه‏تر کردند و این هم از آمانو، رییس سازمان انرژی اتمی دنیا که در ملأعام گفته: ما به همه مکانهای مورد نیاز در ایران دسترسی داریم. خُب آدم تقریباً حسابی! مگر اینجا فرانسه قرن شانزدهم است که شاهزاده‏ ها کارشان را توی خاک‏ انداز می‏ کردند تا نوکرها ببرند در بیابان‏های اطراف، امحاء کنند؟ اگر نمی‏دانستی بدان که ایران بیش از 4000سال پیش، سیستم لوله‏ کشی، خلا و حمام داشته و... جان؟ منظورش از «همه» مکانهای «لازم»... آهان!


منتشرشده در راه راه وطن امروز 96/09/08

  • بهزاد توفیق فر
۲۵
آبان

توئیزر  17

از هفته نامه راه راه در روزنامه وطن امروز


باز از برنامه جلوتریم!

رییس دولت بازهم گفت: در عمل به وعده‏ ها هرگز عقب‏ نشینی نمی‏ کنم. لازم به ذکر است که نامبرده چیزی هم درباره جلونشینی یا حرکت یا پیشروی یا هرچیز دیگری در این مایه‏ ها نگفت. وی در دیدار با اعضای شورای شهر تهران گفت برخی کارها مانند ساخت مترو، راه ‏اندازی خطوط اتوبوس تندرو و افتتاح بزرگراه آزادگان، برای تهران لازم است و باید هرچه زودتر وعده آن به مردم داده شود. همچنین یک منبع آگاه از ارائه گزارش صدروزه وعده داده شده، خبرداد و گفت: افتتاح خانه پدری رییس‏ جمهور و گرفتن کاپ اخلاق در برجام، فراتر از برنامه‏ ریزی زمان انتخابات بود!

 

یمنی‏ های خجالتی!

این یمنی‏ ها خیلی خجالتی و مأخوذ به حیا بودند، خیلی! یادم هست رییس دولتشان که گم شد، عربستان پیدایش کرد و هی داد زد این رییس دولت مال کیه؟ بیاد ببرتش! حتی کاغذ کپی کرد روی دیوار و شیشه مغازه‏ ها چسباند و سه بار با فاصله یکماهه در روزنامه رسمی آگهی داد که یک رییس ‏دولت موبور چشم آبی پیدا شده، صاحبش بیاد نشونی بده ببره! بازهم یمنی‏ ها خجالت کشیدند بروند بگیرند. خُب عربستان هم مجبور شد حمله کند به یمن تا بیایند و رییس دولتشان را پس بگیرند دیگر. حالا از بن‏ سلمان اصرار، از یمنی ‏ها تعارف که بابا چه قابل! الان لبنانی ها هم تعارفی شده ‏اند. یک کلام به نخست‏ وزیر لبنان گفتند بیاید استعفایش را بدهد، برود. اما این یکی هم... نه اینکه مرضی چیزی داشته باشند، نه! موقع رفتن می‏ گویند حالا بودی... سعد هم می‏ گوید باشه چون اصرار می‏ کنید می ‏مونم! گفته می‏ شود همه این درباریان دستگیر شده در عربستان، به خاطر همین تعارف بیجا دستگیر شده ‏اند!

 

 

اِشَّک جون!

دیروز، به محض اینکه سوار تاکسی شدم، راننده که دو طرف صورتش کبود بود، خیلی جدی پرسید: آقا شما آذری هستید؟ گفتم بله، چطور؟ گفت: ببخشید، اِشَک یعنی چی؟ گفتم دور از جون یعنی خَر، چطور؟ دست روی دست کوبید و گفت: ای رفیقای نامرد، گفتند برو به رییس‏ خط بگو اِشَّک جون نوبت منو بنداز جلو! منم از همه جا بی‏خبر، فکر کردم تعریفی چیزیه... حالا آقای دکترظریف، وزیرمحترم امورخارجه هم در توئیتی گفته‏ اند که مسئله داعش هم مثل برجام با "گفتگو" حل شد. خواستم در همین وقت عزیز به ایشان بگویم که نگاهی به فرهنگ فارسی به فارسی عمید بیاندازند، ناغافل فحشی چیزی می‏ دهند، ویلچرنشین می‏ شوند دوباره، از ما گفتن!


دریافت رایگان هفته نامه از سایت راه راه

  • بهزاد توفیق فر
۱۸
آبان

خیلی از شما و خود من البته، تا حالا چندجور باغ وحش رفته ایم و کلی به اطلاعات جانورشناسی و ‏زیست شناسی و غیره شناسی مان اضافه شده و کلی هم لذت برده ایم از عظمت خلقت خدا و زیبایی ‏هایی که در سایر موجودات زنده – غیر از انسان منظورم است – است! اما این یکی باغ وحش که در ‏ادامه آن را معرفی می کنیم تقریباً شبیه هیچکدام از آنها که رفته ایم نیست. یعنی نه شبیه باغ پرندگان ‏اصفهان است، نه باغ وحش وکیل آباد خراسان و نه حتی شبیه موزه حشره شناسی تهران! هیچکدام! ‏

باغ وحش اساطیر گرچه هیچ ربطی به اسطوره و اساطیر ندارد – چون اصولاً تعریف اسطوره یک چیز ‏دیگر است – اما خیلی باحال و دیدنی است. بخصوص که قیمت بلیطش هم برای خیلی بار ورود، فقط ‏‏۹۵۰۰ تومان ناقابل است. کتاب باغ وحش اساطیر توسط نشر قاف و به قلم احسان رضایی منتشر شده و ‏همین امسال، یعنی سال جاری یعنی ۱۳۹۶ هجری شمسی، یعنی… خیلی خُب! ‏

در این کتاب، هر یک از موجودات افسانه ای یا نیمه افسانه ای که از خیلی قدیم ها در ذهن ما یا در ‏داستانها و متل ها یا در قصه های شب مادربزرگها و پدربزرگها وجود داشته اند، در چند صفحه و به ‏صورت خیلی کوتاه معرفی شده اند. موجوداتی که به فکر هیچ بنی بشری پیش از این نرسیده که معرفی ‏شان کند و آنها را با مردم آشتی دهد. جالب آنکه احسان رضایی(نویسنده) یک نفر را پیدا کرده که آنموقع ‏بوده است یعنی یک نفر را یافته که در زمان این موجودات بوده یا در این زمان آنها را دیده و با آنها آنقدر ‏آشنا بوده که از هرکدام یک پرتره حسابی یا بخشی از یک پرتره حسابی را نقاشی کرده و این نقاشی، کنار ‏معرفی آن موجود، چاپ شده است، البته با اجازه صاحب عکس! و این شخص کسی نیست جز مجید ‏خسروانجم! ‏

این را هم بگوییم که شاید بهتر بود، در کنار این ایده خوب و نوشته طنز خوبتر که احسان رضایی زحمتش ‏را کشیده است، یک پیامی، نکته ای، حرفی، عبارتی چیزی را درون متن می آورد تا همینطور که داریم ‏می خوانیم و می خندیم، استفاده ای هم ببریم. ما که هنوز آنقدر فرهیخته نشدیم خودمان با زبان خوش ‏برویم و چیزهای به دردبخورمان را یاد بگیریم. والاه! ضمناً احسان جان! اون نورتون و کاپلان است نه ‏مورتون و کاپلان! ‏

با شما نبودم خود نویسنده می داند چه می گویم.‏

برای اینکه باور کنید که ما راست گفته ایم و غِش در معامله نکرده ایم نام چند تا از موجوداتی که در این ‏کتاب معرفی شده اند را می گوییم و یکی از معرفی ها را هم می آوریم، اکوان دیو، بختک، دُوالپا، ‏شیردال، فولادزره، گاوزمین، لولوخورخوره، نسناس و…‏

مردآزما

مهمترین موضوعی که درباره یک مردآزما باید بدانید این است که تحت هیچ شرایطی نترسید. خب البته ‏کار سختی است ولی خب سعی کنید حداقل ادای نترسیدن را دربیاورید و برای خودتان سوت بزنید.‏

مردآزما، یک جور دیو است که معمولاً توی جلد بزغاله این طرف و آنطرف می رود، بعد به سوژه مورد ‏نظرش که رسید شروع می کند به حرف زدن و تند تند تغییر شکل دادن. هیولا می شود، گردباد می ‏شود، به شکل یک زن در می آید، هرچیزی. مثل کمپانی هیولاها، مردآزما هم با جیغ و ویغ شما انرژی ‏می گیرد. هرچی بیشتر خوف کنید و تیک تیک بلرزید، درشت و درشت تر می شود، تا حدی که یکهو ‏دیدید سرش خورد به طاق آسمان و آن وقت است که بیا و درستش کن. اما اگر نترسید، به نازکی چوب ‏خشک می ماند و راهش را می گیرد و می رود. پس خونسردی خود را حفظ کنید و هی به خودتان ‏بگویید:”بز که ترس ندارد” فوقش دوتا سوال و جواب است دیگر. از درس جواب دادن سرکلاس دانشگاه ‏که بدتر نیست. یک چیزی او می گوید، یک چیزی شما جواب می دهید. همین. فقط حواستان به فنون ‏مذاکره باشد. جواب “امروز هوا چطوره؟”؛ “جون بچه ات منو نخور، رحم داشته باش، من هزارتا امید و ‏آرزو دارم، هنوز جوانم، آن ماشین لکسوسه را نخریدم هنوز، سواحل قناری هم نرفتم، بیا ببین استخوانی ‏هم هستم، بس که پیتزای پپرونی خوردم گوشتم چیلی ویلی شده، دلت درد می گیره ها، تازه اگر به بچه ‏هایت هم از گوشتم بدهی بیچاره ها دل درد می گیرند تا صبح نمی خوابند، به من رحم نمی کنی به زن ‏و بچه خودت رحم کن و…” نیست. ‏

به جای این زنجموره ها که اتفاقا بیشتر باعث ترشح اسید معده مردآزما می شود، خیلی ساده و با لحن بی ‏تفاوت بگویید:”اخبار گفته بارون میاد، اما فکر نکنم”. بعد آب دهانتان را قورت داده و باقی گفتگو را ‏مدیریت کنید. کوتاه و صریح جواب بدهید. همه برگها را همان اول خرج نکنید. خلاقیت به خرج بدهید. ‏جنتلمن باشید. طرف بز هست، اما تسلط قابل قبولی به ظرایف زبانهای محلی دارد، پس متلک نیندازید. ‏آمار این و آن را ندهید. طرف را سوال پیچ نکنید. وسط حرفش نپرید. چیزی هم نگویید که بهش بربخورد ‏و بدتر عصبانی بشود. حالا همین الان لازم نیست درباره روشهای مبارزه با تورم سخنرانی کنید. یکهو ‏دیدید وسط کنفرانس اقتصادیتان، ناغافل از قیمت گوشت هم حرف زدید و طرف هم هیولا! چه توقعی ‏دارید؟ نکند فکر می کنید آن دندانهای گرازی شکل را هیولاها محضِ شرکت در جشن هالووین توی ‏دهانشان چپانده اند؟ یابرای اینکه وقتی فشارشان افتاد و خوردند زمین، جلوی اصابت سرشان با خاک را ‏بگیرد؟ معلوم است که طرف را نباید عصبانی کنید. وقتی درباره خورد و خوراک حرف می زنید، خب آن ‏بابا هم توی جلد بز رفته دیگر، فکر می کند برایش نقشه کشیده اید و باید هرطوری شده از خودش دفاع ‏کند. بجای این حرفها، دوزار سیاست داشته باشید. دیدید طرف دارد چرت و پرت می گوید، گیر ندهید که ‏این حرفها توی موضوع بحث ما نیست و “ما باید اول دلایل فروپاشی شوروی رو بررسی کنیم تا بعد ‏برسیم به تحلیل وضعیت اروپای شرقی و از آنجا بریم سراغ تعیین ساختارهای هژمونی جهانی در نظام ‏بین الملل نوین با تکیه بر مدل پیشنهادی مورتون کاپلان…” بابا طرف دیو است. این چیزها سرش نمی ‏شود که. آمده بود یک تک پا خودتان را بخورد که از بس گوشت تلخ بودید منصرف شد.‏

ببینید، بیچاره مثل بز دارد نگاه تان می کند. بیخیال شوید لطفاً


راه راه


  • بهزاد توفیق فر
۱۱
آبان

راه راه: بعض شما نباشد این دوستم که هم کلاسی ام هم هست خیلی پسر خوبی است برای همین وقتی گفت برویم نمایشگاه مطبوعات نتوانستم نه بیاورم. نه اینکه خودم دوست نداشتم، داشتم اما این نمایشگاه کجا و جشنواره مطبوعات خیلی سابق کجا! به هرحال یک گزارش خلاصه نوشتم که از خدا چه پنهان، از شما هم پنهان نباشه.



مدیونید اگر فکر کنید نمایشگاه امسال مطبوعات خلوت بود. آقا شلوغ! آنقدر که ما برای پرسیدن آدرس در ورودی به ماشین چمن زن محوطه – منظورم کاربر ماشین چمن زن – متوسل شدیم. در ابتدای ورود، یک غرفه معرفی و فروش گیاهان دارویی به چه بزرگی جلب نظر می کرد. چه اشکالی دارد؟ شاید یکی فشارش افتاد یا اعصابش از دست حالا هرکی خرد شد، نباید یک استکان دمنوش دستش داد آیا؟ کنار این غرفه یک غرفه دیگری بود که همان اول کار داشت مرا روانه زندان می کرد. یک آقایی چهارشانه و روم به دیوار با شصت بیل بالای لب، یک لوله را کرده بود توی چشم پیرزن بنده خدا و حالافشارنده کی فشاربده! تا رفتم که از پیرزن نگون بخت دفاع کنم، دوستم تابلوی بزرگی را نشانم داد که رویش نوشته بود: ویزیت رایگان دکترعلفی؛ قرنیه کاوی و قرینه یابی گیاهی!

باید بگویم که غرفه های نمایشگاه مطبوعات امسال فقط و فقط به مطبوعات یا خبرگزاریهای کاملاً تخصصی واگذار شده بود و دیگرانی هم اگر تک و توک آمده بودند حتماً به ضرب پارتی بازی بوده ولاغیر! مثلاً! مطبوعه تخصصی بنیاداموربیماریهای خاص که روی شش شماره از هفت شماره اش عکس مرحوم هاشمی رفسنجانی را چاپ کرده بود و پسته خندان و پسته غمگین. یا “ستاد توسعه فرهنگ، علم، فناوری و اقتصاد دانش بنیان معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری” عناوین نشریه اش این بود: چشیدن طعم شادی در یک دقیقه، راهکارهایی برای دورزدن مرگ دسته جمعی!، چرا زیگیل می زنیم و چند عنوان فناورانه دیگر که چون اینجا خانواده نشسته نمی توانم بگویم.



بازار غرفه های مطبوعات یا خبرگزاریهای هنری، امسال خیلی گرمتر از پارسال است و تقریبا! در همه آنها خانم های جوان دارند هنر را “نقد” می کنند و یا با چندنفر دیگر از این گیسوکمند – ریش بلندها دارند به بررسی تفاوت ضمنی هنرپسامدرنیته از دیدگاه فرویدیسم با پسیکوژورنالیسم کانتی می پردازند. در هرکدام هم چندتا آدم عینک دودی به چشم نشسته اند و به افق خیره شده اند، یکی هم قِرقِر فیلم می گیرد و چیلیک چیلیک عکس می اندازد. مطبوعات موفقیت و راههای ثروت اندوزی و مال آوری هم کم شلوغ نیستند. از اینجا به بعد را تنهایی ادامه دادم چون دوست ساده من رفت که با یکی از این خانم های غرفه مجله “بچه ها موفق باشید” موفقیت را همانجا به دست بیاورد ولی آمدند بردندش بیرون. معلوم شد روی مجله نوشته بوده “بچه ها مواظب باشید” تازه همان خانم موفق، بالای غرفه را به من نشان داد نوشته بود: ” ی روزی، ی جایی، ی کسی، ی چیزی… صبرداشته باش…”!!! سریع تشکر کردم و از کادر خارج شدم. آنطرفتر یک عده داشتند دنبال یک بنده خدایی می دویدند که خیلی شبیه محسن هاشمی رفسنجانی، رییس شورای شهر تهران بود. چون خیلی تند می دویدند شعارهایشان را درست نشنیدم ولی یک چنین چیزی بود:
دولت اعتدالی جیبها رو دوره کردن
پدیده رو لاشخورا خالی کردن… (تردید از بنده است)

چیز جالب دیگری که امسال نظر مرا و بقیه را جلب کرد نامهای مطبوعات، خبرگزاری ها و غیره های امسال در نمایشگاه است لذا ضمن تبریک به معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد، توجه شما خوانندگان محترم را به برخی از این اسامی جلب می کنم:
کسره ها بدون فتحه ها
انجمن دوقلوهای میان قامت دودست
اندیشه بوزان ذرت آبادی
دونیمه سیب، یکی کرم خورده یکی چیپ
قلم فرازان خردجوی نیکنام اندیش عشق آسانی…[بقیه داشت] ترشی تره بدون گلپر
سکه های کشف نشده پنجسال دوم ناصری
(لیست اسامی غرفه ها در دفتر راه راه محفوظ است). تأکید می کنم که اینها اسامی مجلات یا غرفه های نمایشگاه بودند و ارزش دیگری ندارند و تازه غرفه هایی که به نوعی مربوط به خوراکی جات بودند را نگفتم. برای مثال چهارتا غرفه فقط برای قهوه داریم که هرکدام ماهنامه منظم منتشر می کنند: قهوه خوران، قهوه بیداران، قهوه پران و قهوه در. برخی از غرفه ها هم نامهای کاملاً نوآورانه برای خودشان یا مجله شان انتخاب کرده اند که آدم می ماند واقعاً! مثلاً سفلیس و سرآمدی! یا لنگرکوش! [علامت تعجب را گذاشتم که سوالی نخوانید]



تازه از دست یک موجود سفید مودراز و شاهزاده سبیل قیطانی خلاص شده بودم که چشمتان روز بد نبیند، دوتا غول، این هوا جلوی رویم سبز شدند. شیرین دوبرابر من قدشان بود و از فضا آمده بودند نمایشگاه مطبوعات برای بازدید! آب دهانم را که قورت دادم داشتند می رفتند، اسمشان پشت کتفشان بود، هردو آتروپات بودند و از تبدیل شوندگان همشهری. داد زدم به سانتوس سلام برسانید… از این دست ابتکارها برای جذب مشتری – ببخشید، مخاطب؛ در این نمایشگاه کم نیست. یک غرفه میز و صندلی چوبی چیده با حصیر و خانم با لباس محلی و… چای و نبات. دیگری ماکت هنرپیشه ها را درست کرده تا ملت عکس بگیرند و بگذارند روی شبکه جهانی. غرفه ای در کنار مجله ها املت می فروشد با نصف پیاز! آن یکی با شما مصاحبه رایگان انجام می دهد و پاک می کند! حتی در یک غرفه می توانستی قبض هایت را پرداخت کنی و برای دوستانت شارژ بخری!
تنها قسمتی که می شود یک مدیریت قوی و کاربلد را با برنامه ریزی دقیق در آن دید، بخش رسانه ها مخالف دولت است که همگی را داخل یک راهرو گذاشته اند و برحسب اتفاق یک ستون به چه بزرگی جلوی این راهرو قرارگرفته و راه را بسته است. البته سخنگوی دبیرخانه دفتر به خود ما گفت که از معمار مصلی بابت این ستون شکایت کرده اند. خبرگزاری دانشجو که خیلی بدتر آورده است. به دلیل اشتباه انسانی روی داده، غرفه اش را به سه نفر اجاره داده اند. البته از این دست غرفه های مهجور و گم شده بازهم هست. معبر ۲۳، نتوانسته مجله اش را به موقع منتشر کند به دلیل مشکلات مالی ظاهراً! پیشنهاد کردم برود عضو انجمن مطبوعات “قهوه”ای شود. اسمش را هم بگذارد: قهوه بر ۲۳٫ درست بعد از معبر ۲۳، انجمن روزنامه نگاران دفاع مقدس غرفه دارند که خالی است و هیچکدام هم نیستند. جایشان خالی! در عوض غرفه بسیج سازمان صداوسیما بزرگ است و روی همه بیست تا صندلی اش نشسته اند دارند میوه های فصل را بررسی محتوایی می کنند!


صفحه #راه_راه در روزنامه وطن امروز

دریافت رایگان از: راه راه

  • بهزاد توفیق فر
۱۸
شهریور


خلاصه یک مصاحبه کاری برای استخدام یک مدیر نجومی

راه راه/ خیلی خسته تر از این هستم که به مصاحبه ادامه بدهم، اما خودم را با این وعده که “ظاهراً فقط یک نفر مونده” گول می زنم و پوشه سرخ رنگ را پیش می کشم. همینطور که پرونده اش را زیر و رو می کنم بلند صدا می زنم: نفر بعدی لطفاً ! این یکی هم همه شرایط اولیه اش کامل است. فیش حقوقی بالای پنجاه میلیون تومان، حساب ارزی و ریالی در بانک های خارج از کشور، تابعیت دوم، مالکیت چندشرکت خصوصی و حضور در هیئت مدیره چندشرکت دیگر و غیره! خودش باجناق دکتر کلمرودی است و خانمش صبیه حاج آقا محبت، این هم مستندات فعالیت فرزندانش در صرافی، نقل و انتقال ارز، پیمانکاری های ویژه نفت وگاز و واردات کالاهای خاص… تصمیم می گیرم خیلی طولش ندهم.

هنوز کاملاً  روی صندلی مقابلم جاگیر نشده که نگاهم را از پشت عینک به او می دوزم و ضربه اول را می زنم: “بزرگترین مانع ارتقای رفاه، آسایش و سلامت مردم چیه به نظر شما؟”  از سادگی سوال خوشحال به نظر می رسد و می گوید: “بله، البته بدیهیه که لغو کنسرت ها و شعار مرگ برآمریکا از موانع بزرگ آسایش و رفاه مردم ماست!”
چندان دلچسب به نظر نمی رسد. با نارضایتی لبهایم را کج و کوله می کنم و می پرسم: “اگر شما مسئول تقسیم بودجه کشور باشید اولویت را به چه مسائلی می دهید؟” تنه سنگینش را جابجا می کند و صدای ناله صندلی را در می آورد:
“ساده است! ما هیچ جنگ یا تجاوزی به مرزهامون– نه داخلی و نه خارجی –  در تاریخ سیصدسال گذشته ایران نداشته ایم که لازم باشه در مقابلش دفاع کنیم یا برای حفظ جان و مال و ناموسون حرکتی از خودمون نشون بدیم!” لبخند مسخره ای می زند و ادامه می دهد: “البته من همیشه در درس تاریخ ضعیف بوده ام اما به همون دلیل که عرض کردم، بنده به شخصه اولویت بودجه کشور رو اختصاص میدم به حمایت از هنرمندانی که به شبکه های تلویزیونی خارجی رفتن. حتماً مستحضرید که هیچ راهی بهتر از این برای حفظ و اشاعه زبان پارسی نیست و…”
حرفش را قطع می کنم و با کمی جدیت ساختگی می گویم: به عنوان سوال آخر بفرمایید اگر امام خمینی، همون سالهای اول جنگ، قطعنامه رو قبول می کردند، بهتر نبود؟ با چشمان گرد شده به من زل می زند و همزمان آب دهانش را قورت می دهد، دستمالی از جیبش در می آورد و عرق روی پیشانی و قسمت های خالی جلوی سرش را پاک می کند و با تعجب می پرسد: “امام خمینی؟!!”
نگاهی به تاریخ تولدش می اندازم، خرداد ۱۳۴۲٫٫٫ سر بلند می کنم و با ناباوری تکرار می کنم: بله امام خمینی، رهبر انقلاب اسلامی ایران! باز همان لبخند مسخره را تحویلم می دهد و می گوید: البته همونطور که عرض کردم من همیشه در درس تاریخ ضعیف بودم!
نفس راحتی می کشم، پوشه را می بندم و خودم را روی پشتی صندلی رها می کنم. لبخند می زنم و می پرسم: حقوق پیشنهادی شما چقدره؟


بیشتر بدانید: rahrahtanz.ir

  • بهزاد توفیق فر