آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

تولید، نشر و بازنشر فرهنگ، مدیریت و طنز

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۲
اسفند

فرصتی دست داد تا به خدمت جناب جُنبنده که خودشان را قطب دراویش گنابادی می ‏دانند برسیم و فارغ از هیاهوی خیابان پاسداران – در باغ شخصی ایشان – چند جمله ای با ایشان هم کلام شویم. بد نیست بدانید که این گفت و گو به خواست ایشان کاملاً رازگونه است و اگر به کسی دادید تا بخواند، تأکید کنید که نفر بعدی را از رازگونه بودن متن این گفت و گو آگاه کند.

 

قطب شمالید یا قطب جنوب

+ درود جناب تابنده و منت داریم که زمانی را به ما بذل کردید

– آره می دونم

+ در آغاز گفت و گو بفرمایید چرا شما را قطب می خوانند؟

– غلط می کنند با تو!

+ از چه سبب؟!!

– قطب سرده و من خیلی سرمایی ام… ته ته اش همین لواسون باشم!

+ عذرخواهم. پس شما را چه بخوانند؟

– فقیر

+ فقیر!! عمارت خیابان پاسداران و ویلای لواسان و خانه لوزان و…

– انگار دلت اتوبوس میخاد؟!

+ سپاسگزارم استاد، با خودروی شخصی، من آمده ام.

– های های… من آمده ام…

+ از شما بدوره…

– ثلااااااااث…

+ سرگین یوزپلنگ ایرانی خوردم. عفو بفرمایید

– دفعه آخرت باشه

+ خوانندگان ما بسیار دوست می دارند که بدانند چه کنند تا در جرگه فقرای شما دربیایند؟

– دختر یا پسر؟

+ مگر تفاوتی دارد؟

– تفاوت که داره ولی این رادیوتو خاموش کن تا بگم

+ صدالبته این رکوردر است.

– با اتوبوس که از روت رد شدم می فهمی این چی است!

+ بگذریم. در اینجا یک منقل و دوماشه و یک پیپ می بینم. آیا اینها از لوازم فقیرشدن است یا کاربرد دیگری دارند؟

– اصلاً فقیران من بدون اینها فقیر نیستند. این هم پیپ نیست بچه جون

+ نقطه نگاه شما در باب سرقت خودرو چیست و چرا؟

– همه خودروها مال این فقیره. همه فقرا هم مال هستن. مال من! پس سرقتی که تو میگی غلط فاحشه و مگه این رادیتوتو خاموش نکنی… من می دونم و تو مزدور خوار…

+ چرا فحش میدی حالا؟

– منظورم جیره خوار بود

+ شنیدیم که برخی فقرای شما خیابان را بسته و جلوی کلانتری نشسته و آزادی دزدی را خواسته اند؟

– باز که گفتی دزد…!

+ عذرخواهم، بردارنده خودروی دیگران!

– خُب برادرشون بوده گفتن پسش بدین دیگه

+ بعد پاسخ کلانتری چه بوده؟

– نمی دونم ولی یه چیزایی درباره مزاحم مردم نشدن و امنیت و مال مردم و اینا می گفتن که یه دفعه رد شد.

+ با موبایل سخن می گفتید که قطع شد؟ یا در خواست گفت و گو را رد کردید؟

– نه بیشعور… یکی از فقرا با اتوبوس از روشون رد شد!

+ !!!!!!!!!؟

– چرا مثل بُز به آخورش به من نگا می کنی؟

+ بعدش چی شد؟

– هیچی دیگه… کلانتریشون غیرقانونی بود! به فقرا گفتیم اونقدر از روشون رد بشن تا برادرمون آزاد بشه.

+ مگر می شود کلانتری را غیرقانونی دانست؟

– اوهوووووی… فقیر! بیا اینو ببر با چماقایی که خار داره اونقدر بزن تو سرش تا بفهمه کلانتری قانونیه یا غیرقانونی…

+ …

– تو چیکار می کنی؟

+ من… مممممن عککککاسسسسسممم… مُمممممممممرریدم… فقیییییررررررممم… فدای سبیلای رو نافتون بزارید برم من زن و بچه دارم.

– کاریت ندارم که. یه عکس با نتانیاهو دارم کنار استخر… ببین! همون نزدیکای حیفا! ببین می تونی این ضعیفه هارو حذف کنی؟ می خوام بزنم روی دیفار اتاقم. فقرا ببینن هویییی بکشن…

 

قطب شمالید یا قطب جنوب؟


انتشار در راه راه

  • بهزاد توفیق فر
۰۱
اسفند

حالا که همه درباره همه چیز نظر می ‏دهند و نقد کارشناسی ارائه می‏کنند، چرا ما که خیلی هم از بقیه ‏بله! نظر ندهیم؟ تازه نظر ما کار هیئت داوران جشنواره فیلم فجر و صداوسیما را هم ساده‏ تر می کند در ‏حد هلو! ما – یعنی من – اهالی هنر هفتم را براساس وابستگی ‏هایشان به سه گروه تقسیم کرده ‏ایم، ‏سَرراست:‏

وابسته به شکم: یا وابسته به زیر بُته! این گروه به شکمشان وابسته‏اند و هرجا که شکم برود، آنها هم ‏می‏روند. چه کله‏پاچه خواهر امیر قطر باشد چه آش باغ قلهک! نشانه فیلمهای این گروه، زیرپوش پاره، ‏سنگ دستشویی(ترجیحاً ایرانی) و چرک است. در محصولات آنها از دوچیز استفاده نمی‏شود، مدیرلباس و ‏آیفون تصویری! در عوض خیلی مهربان هستند یعنی اگر دَرِ ساختمان باز بماند، در آپارتمان هم باز بماند، ‏در حمام هم باز بماند و سوز بیاید، به سوز می‏ گویند برو اتاقت و به کاری که کردی فکرکن!‏


وابسته به باد (پاچه سابق): این هنرمندان خیلی خودشان را اذیت نمی ‏کنند و مثل کبریت نم‏ کشیده، ‏حتی با کشیده شدن روی کناره جعبه کبریت هم روشن نمی ‏شوند. معمولاً در حال ترک کشور هستند ‏مگر اینکه خلافش ثابت شود، اگر هم فیلم می ‏سازند، درباره سفر برگ خشک روی آب جوق یا مغزهای ‏زنگ‏زده می ‏سازند. نقطه قوت این گروه این است که اگر یکی به آنها اشتباهاً بگوید: مرسی! در اولین ‏فرصت آن مرسی را به یک نفر که دستش به دهانش می ‏رسد تقدیم می ‏کنند و با همین پُلتیک به ظاهر ‏ساده، همه هزینه‏ها را مال خودشان می ‏کنند حتی اگر ندانند چنین هزینه ‏ای هم هست! نشانه این گروه، ‏هرچیزی است که یار که را خواهد و میلش به که باشد.‏

وابسته به نظام: نچسب ‏ترین و آزاردهنده ‏ترین هنرمندان، در این گروه جای می ‏گیرند. نشانه بارز این ‏گروه، رگی است که در گردنشان است و نمی‏گذارد هیچ سوزی بیاید! اینها اغلب همانهایی هستند که ‏برگشته ‏اند سر همان زمین بدون تراکتور، فلذا اصولاً نباید دیده شوند چه رسد به اینکه جایزه هم بگیرند. ‏البته پخش چندباره فیلمهایشان به مناسبتهای مختلف از شبکه ‏های مختلف، اشکالی ندارد چون بالاخره ‏یک عده کوچک هشتاد میلیونی هم هستند که آثار اینها را می‏پسندند، واقعاً که!! ‏

انتشار در سایت راه راه

  • بهزاد توفیق فر
۰۱
اسفند

حاشیه هایی از نطنز چهارم و اختتامیه جشنواره سواحل ایذه

نطنز از وسطش هم طنز است!

برنامه نطنز(این چهارتایی که من حضور داشتم)، یک جورهایی خودمانی است و خودجوش! یعنی خود به خود و فی نفسه(آخیش… بالاخره این کلمه را استفاده کردم!) در درون خودش طنز اصیل ایرانی دارد و خلاقیت و ایده های نو. از طرفی هم خود به خود از کلیشه ای شدن و تکرار شدن دور است. شاید به همین دلیل است که اگر همان روز از دانشگاه زنگ زده باشند و پایان نامه ات را خواسته باشند برای داوری نهایی و تو دیر برسی به برنامه، بازهم شیرینی طنز مردمی نطنز را می چشی و به حد کفایت می خندی! خصوصاً که این بار نشست طنز انقلاب اسلامی در فضای زیبای فرهنگسرای انقلاب اسلامی برگزار شده و به تناسب روزهای دهه فجر، فضای این فرهنگسرا هم یادآور خاطرات انقلاب اسلامی ایران و چهل سال ایستادگی همین مردمی است که حالا دارند نطنز برگزار/ نگاه می کنند.

این برنامه برای همه سنین مناسب است!

نگهبان بنده خدا داشت از تعجب شاخ در می آورد! پنج دقیقه ای داشتم نگاهش می کردم و حرکت شاخ، زیر پوست سرش را حس می کردم. نگهبان زحمتکش فرهنگسرای انقلاب اسلامی را می گویم. فکر کنم تا حالا چنین مراسمی ندیده بود که مخاطبان و میهمانانش اینقدر رنگارنگ و جورواجور باشند. دختر بچه هفت – هشت ساله چادری دست مادرش را گرفته بود و سراغ برنامه را گرفت. نگهبان هرچه فکر کرد برنامه ای که برای این رده سنی برگزار شده باشد نیافت، برای همین به مادر گفت: کدام برنامه؟ چه روزی؟ مادر به دخترش نگاه کرد و دختر، همینطور که چادر را محکم تر می گرفت گفت نشست طنز انقلاب دیگه! نگهبان هم با ناباوری سالن مراسم را نشان داد و هنوز داشت خودش را توجیه می کرد که دو جوان نسبتاً سانتی مانتال با بغل موهای کوتاه تر و آدامس در دهان، سراغ برنامه را گرفتند و همزمان سه تا خانم چادری خوش تیپ که یکی شان بچه به بغل داشت پرسیدند: سواحل ایذه همینجاست؟

استند (تابلوی بزرگ ایستاده!) برنامه را بردم گذاشتم وسط مسیر ورودی، روبروی در فرهنگسرا… جایی که هرکس وارد می شود بتواند ببیند و از روی فلش کنارش، محل برنامه را پیداکند. حالا دیگر کار نگهبان راحت شده بود. هرکس می آمد وارد شود، تا چشمش به تابلو می افتاد ناخودآگاه لبخندی روی لبهایش می نشست و نگهبان می فهمید که برای برنامه نطنز یا جشنواره سواحل ایذه آمده و با اشاره دست راهنمایی اش می کرد.

یکی غلط می کند و ما میخندیم!

در مملکت ما یعنی ایران عزیز، دونفر هیچگاه نمی توانند هیچ غلطی بکنند، یکی آمریکا و یکی سیستم صوتی! گرچه هردوی اینها هم از اولِ اول، سعی داشته اند که یک غلطی بکنند و جلوی حرکت و کار ایرانیها(یعنی ما) را بگیرند اما زهی خیال باطل و بسی فکر خام! چون هیچ غلطی که نتوانسته اند بکنند هیچ، تازه هیچ غلطی هم نمی توانند بکنند! مثلاً و برای مثال، همین برنامه فاخر نطنز چهارم، هرچه سیستم صوتی تلاش کرد تا برنامه را دچار اختلال کند و نگذارد، هیچ غلطی نتوانست بکند، بلکه بیشتر از پیش موجب خنده و خوشحالی حاضرین را فراهم کرد و فضای طنز مراسم را طنزتر کرد. تا جایی که محمدامین میمندیان که می خواست استندآپ کمدی اجرا کند، از همین تلاش مذبوحانه سیستم صوتی استفاده کرد و استدآپش را با قدرت و قوت بیشتری شروع کرد و چقدر خندیدیم و یاد گرفتیم. می گویم یادگرفتیم، چون استندآپ میمندیان مثل بعضی کارهای بعضیها فقط برای به زور خنداندن مخاطب نبود، هم خندیدیم هم چیزهایی که می گفت را یادگرفتیم تا چشممان باز باشد و هر انتخابی را الکی و بدون انتخاب درست، انتخاب نکنیم!

از سواحل ایذه یک دماغگیر هم بِکَنی غنیمت است!

هرچه از سواحل ایذه به دست آمده بود، بسته بودند به یک تور بزرگ کنار صحنه و همین مسیر کنار صحنه و انتهای سالن شده بود جاده ترانزیت بچه های زیر هفت سال که هی بروند پای تور و دست بکشند به لاستیکهای شنا و عینکهای آویزان به تور! برخلاف اغلب برنامه هایی که بودم، برگزارکنندگان هم هیچ مانعی نمی دیدند که بچه ها بروند و ببینند و حتی انتخاب کنند و بردارند. همین دست و دلبازی و خودمانی بودن باعث شد چندتا از بزرگترها هم سرذوق بیایند و از مجری بخواهند کلاه شنایی، لاستیکی یا غنیمت دیگری بهشان بدهد. همینجا باید اعتراف کنم که هرکدام از وسایل که از روی تور کنده می شود و با لبخند و خوشحالی به میهمانی اهدا می شد، بندبند قلبم از هم گسسته می شد و آب دهانم را با حرکت شدید سیبک گلو، پایین می فرستاد. چشمم دماغگیر شنا را گرفته بود و چه دلبری می کرد با هر تکانی که می خورد آن بالا!

خوشبختانه کوچکتر از آن بود که توی دید باشد و لاستیکهای شنای رنگی و جلیقه های نجات فسفری نمی گذاشتند دماغگیر محبوب من دیده شود. خدا این منافقهای خارج نشین را ذلیلتر کند که با این سوتی سواحل ایذه، باعث شدند من به دماغگیر خوبم برسم. تا باشد از این سوتی ها…

انتشار در راه راه

  • بهزاد توفیق فر