آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

تولید، نشر و بازنشر فرهنگ، مدیریت و طنز

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

۲۹
مرداد

امروزه گرفتن مخاطب(Follower) از الزامات هر رسانه‌ای است(مارشال مک لوهان، 1825). و هر رسانه‌ای سعی دارد تا با گرفتن مخاطب بیشتر، رسانه خود را در میان رسانه‌های دیگر، رسانه‌ی‌ تـر جلوه دهد(مارشال، 1825). همین امر، رسانه‌های امروزی را به سوی افزایش مخاطب با استفاده از سلبریتی‌ها و چهره‌های مشهور سوق می‌دهد(مک، 1825) و الزاماً به سوی چیزهای دیگر سوق نمی‌دهد(1825). چنانچه پیش از این نیز پسرکان روزنامه‌فروش با فریادزدن نام جنایتکاران، متجاوزان و دزدان کلان، سعی در افزایش مشتریان خود داشتند(لوهان، 1825). این رویه که در این مقاله از درست یا غلط بودن و همچنین از جنبه‌های بی‌اهمیت اخلاقی آن چشم پوشی کرده‌ایم، سالها بعد و با آغاز به کار تلویزیون، خود را بیش از پیش جلوه‌گر ساخته و هر آنچه پیش از آن و از سوفسطائیان یونان باستان تا سینمای برادران لومیر نشان نداده بود را یکجا نشان داد(مار، 1825). البته (شال، 1825) صاحب‌نظران زیادی در حوزه رسانه و حتی در حوزه‌های مرتبط با رسانه مانند تره‌بار، خشکبار، گل‌بار، تیربار و سربار، بر سر قیمت جذب مخاطب و هزینه‌های آن برای رسانه با یکدیگر مباحثه کرده، به چالش پرداخته‌اند(لو، 1825) اما همگی در یک نتیجه متفق‌القول بوده‌اند و هستند که گرچه جذب مخاطب به هرقیمتی باید صورت پذیرد (هان، 1825) اما چون رسانه هم باید نان بخورد لذا مخاطب باید هزینه جذب خود را به رسانه، بپردازد(همان). «یورگن هابرماست» در کتاب «چه کسی مخاطب مرا قورت داد» در تأیید این نظریه آورده: هر رسانه‌ای برای توسعه خود باید مانند گراز به ارزشهای انسانی حمله‌ور شود و از آغشته شدن به ... خود نهراسد در عین حال هر ذلت و رذیلت حیوانی را برای جذب مخاطب برخود هموار سازد (Az Mast ke bar Mast,1825).

گذشته از این، نکته بی‌اهمیتی که در ابتدای توسعه فعالیت رسانه‌ها ممکن است اندکی آنها را درگیر خود نموده، از سرعت توسعه آنها بکاهد؛ همین ارزشهای انسانی است(Jackie Chan,1825) که برخی متفکرین اغلب شرقی و تندرو، آن را به اشتباه، ملاک و معیار پیشرفت توأمان رسانه و مخاطب می‌دانند و این در حالی است که برخی از آنها پارا فراتر نهاده، رسانه را در آموزش و پرورش و هدایت انسانها به سوی کمال بشری، مسئول می‌دانند(یعنی چه واقعاً؟!). بدیهی است که متفکران رسانه غربی، خصوصاً پدر و مادر و عمه (Aunt) و بقیه فک و فامیل رسانه‌های نو، در تئوری، با رد این نظریه متفکرین شرقی و در عمل، با ساقط کردن ماهواره‌ها و تحریم رسانه‌های این طرفی، ثابت کردند این نظریه انسانی رسانه، خیلی بی‌مزه و بی‌معنی است و نظریه خودشان و افرادی چون مارشال مک لوهان خیلی هم درست و کاربردی و علمی است (مُرداک، 1825). در پایان نقل جمله معروف نظریه‌پرداز معروف رسانه، معروف به بادی‌بیلدینگ رسانه، سناتور آرنولد شوارتزینگر خالی از لطف نیست. وی در پشت صحنه یکی از فیلمهایش خطاب به کارگردان فیلم گفت: دنده مخاطب نرم(همان).


  • بهزاد توفیق فر
۱۵
مرداد

نگاهی به جایگاه و نقش طنز در جبهه‌های جنگ

 

طنز، در میان ایرانیان همواره چون عصای موسی بوده که «هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ»(طه ۱۸) و خصوصیت متمایزکننده آن با جایگاه و کاربرد طنز در میان سایر ملل کهن، همان «مَآرِبُ أُخْرَىٰ» است. زیرا اولین و شاخص‌ترین کاربرد طنز، جلب و تمرکز توجه عمومی به نقطه‌ای یا ایرادی یا عدم تناسبی است که بنیان انسانیت یا جامعه انسانی را تهدید و تحدید می‌کند؛ اما بیش از این کاربرد، طنز برای ایرانیان استفاده‌های دیگری داشته است. این استفاده‌های دیگر، خصوصاً پس از ورود ادبیات عرب به ایران و جهش رو به کمال ادبیات پارسی با تکیه بر آن، بیش از پیش گستردگی و نمو یافت. یکی از این کاربردها نجات تاریخ از دست تاریخ‌نویسان درباری و فشار شاهان و حاکمان و صاحبان زر و زور بوده است. بیان حکایات و اشعار طنزآمیز که لایه پنهان ثبت تاریخ و افشای نقش افراد و جریانات تأثیرگذار هر دوره را با خود به قرن‌های آینده می‌برد، یکی از «استفاده‌های دیگر»ی است که ایرانیان از طنز می‌بُرده‌اند.

 

انتقال تجربه و فرهنگ به نسل آینده، آموزش احکام و مهارت‌های زندگی به جوانان، اصلاح رفتارهای غلط اجتماعی و خرافی و بسیاری دیگر از کاربردهایی که ایرانیان از طنز می‌بُرده‌اند نیز مؤید همین مطلب است. صدالبته «استفاده‌های دیگر» طنز نزد ایرانیان در این نوشته محدود نمی‌گنجد و ما نیز قصد بیان همه آنها را نداریم؛ اما نکته‌ای که منظور نگارنده این سطور است، اینکه علاوه بر همه استفاده‌هایی که برای عصای موسی توسط ایرانیان برشمردیم، هر جا که دشمن از پشت سر در تعاقب بوده و نیل خروشان در مقابل، راه را سد نموده، ایرانیان با عصای طنز راهی از میان نیل برای خود گشوده‌اند و پیش رفته‌اند. نمونه بارز این راهگشایی را می‌توان در هشت سال دفاع ‌مقدس دید.

 

مرحوم کیومرث صابری‌فومنی در دو کلمه حرف حساب که در همان سال‌های دفاع‌ مقدس، ستون ثابتی در روزنامه اطلاعات داشت می‌گوید: «من در مقام طنزنویس، به اصطلاح بچه‌های جبهه، تخریب‌چی هستم؛ اما در این تخریب هم، قصد حمایت و تأیید خوبی‌ها را دارم. یعنی با این هدف می‌نویسم.» گزیده دو کلمه حرف حساب گل آقا / سروش تهران ۱۳۷۰ چاپ دوم این همانی مورد استفاده «گل‌آقا»، مؤید حضور پررنگ طنز در جبهه و ارتباط دو سویه ادبیات شهر و جبهه از مدخل طنز است. طنز در جبهه‌های دفاع‌مقدس به گواهی خاطرات، کتاب‌ها و مقالات منتشر شده پس از آن، بسیار بیش از شهر و خلوت نشست‌های ادبی به کار می‌آمده است. کتاب‌هایی مثل: «فرهنگ جبهه» در سه جلد شوخ طبعی‌ها، پاتک تدارکاتی، جنگ دوست‌داشتنی، چشم‌های خردلی و بسیاری نوشته‌های داوود امیریان، اکبر صحرایی و دیگر نویسندگانی که اغلب، خودشان در صحنه‌های دفاع‌مقدس حضور داشتند و راوی طنازی جهادگران ایران اسلامی هستند.

 

شاید سوال این باشد که طنز و خنده را به جبهه وجنگ و خون چه‌کار؟ و اگر بخواهیم به صورت خلاصه به این سوال پاسخ دهیم، باید به موارد زیر اشاره کنیم. پیش از آن، باید یادآور شد که این موارد چه طنز مبتنی بر موقعیت بوده باشند و چه موقعیت طنزآمیز، غالباً ساخته و پرداخته خودِ رزمندگان و حاصل ذوق و معرفت آنها بوده است و چه بسا هنرمندانی که برای ارائه محتوای طنز در قالب‌های مختلف هنری در جبهه‌ها حضور می‌یافتند؛ اما داشته خویش بازنهاده و به کسب آنچه خلاقیت و ذوق رزمندگان خالقش بود، می‌پرداختند.

 

شرایط نابرابر جنگ، چه از نظر امکانات و لوازم فنی و چه نیروی انسانی و شرایط محیطی، حفظ و ارتقای روحیه رزمندگان را دشوار و اغلب ناممکن می‌نمود. روحیه طنزپرداز ایرانیان و استفاده از طنز، بیش از هر عامل دیگری، به حفظ و ارتقای روحیه رزمندگان و گذر از بحران کمبودها کمک می‌کرد. کمبودهای موادغذایی، لباس، ملزومات پزشکی و که شاید یک هزارم آنها در شرایط عادی، حرکت را از انسان سلب و او را متوقف کند. حفظ روحیه خانواده‌ها در پشت جبهه و تقویت قوای روحی آنها برای پشتیبانی رزمندگان را نیز می‌توان از کارکردهای طنز برشمرد.

 

حضور رزمندگان از اقوام، نژاد و فرهنگ‌های مختلف ایرانی (حتی افغانستانی) در کنار هم و به اجبار جنگ، بدون آنکه فرصت و امکان کسب آشنایی‌ها و آمادگی‌های لازم را برای این برخورد و همزیستی فرهنگی داشته باشند، می‌توانست عامل بروز بسیاری ناهنجاری‌ها و درگیری‌ها شود. گرچه کلیت این مشکل، با وجود هدف مقدس واحد و نگاه همه رزمندگان به ولایت، فرصت بروز و ظهور نمی‌یافت؛ اما مسائل کوچک و خرده مشکلات فرهنگی، همواره می‌توانست باعث بروز مشکل و مانع حرکت جهادی رزمندگان شود که بخش اعظم آن به مدد طنز و نگاه طنازانه، از بین می‌رفت یا حل می‌شد.

 

انسان هرچه بزرگ و قوی‌دل باشد باز هم خصوصیات ذاتی انسانی، وی را از ترس‌ها و کمبودها برحذر می‌دارد و دلش را در مواجهه با مرگ و نظایر آن می‌لرزاند؛ اما یکی از قوی‌ترین و مؤثرترین ابزارهای مقابله با این ترس‌ها و نگرانی‌ها و گذر از آنها بدون اثرپذیری منفی، استفاده از طنز است. به سخره گرفتن مرگ و ترس و به خنده گذشتن از کمبودها، هنری بود که جهادگران مسلمان هشت سال دفاع ‌مقدس از آن بهره بردند. در روزهایی که دشمن، به پشتوانه دنیایی از پول و تسلیحات، پاسخ یک گلوله تفنگ را با بارانی از موشک و خمپاره می‌داد و ما حتی سیم‌خاردار برای راه‌بند نداشتیم.

 

یکی از تفاوت‌های اصلی و مهم دفاع ‌مقدس با دیگر جنگ‌های بزرگ و کوچک جهان، آن بود که رزمندگان فقط به فکر جنگیدن با دشمن متجاوز و راندن او از خاک وطن نبودند، بلکه از فرصت با هم بودن و نزدیکی به انسان‌های وارسته‌ای که به زودی پر می‌کشیدند، استفاده میکردند و به ارتقای عقیدتی و دینی خویش و یکدیگر می‌پرداختند و چه ابزاری برای آموزش فوری، مؤثر، ماندگار و کم‌هزینه، بهتر از طنز؟ آموزش احکام، اصول عقیدتی و معرفی الگوهای دینی برای زندگی بهتر و خدایی‌تر، همچنین اصلاح رفتارهای غلط و رفع شائبه‌ها و شبهه‌های ذهنی و عملکردی، با زبان طنز ممکن می‌گردید. این رویکرد که در قالب امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر تعریف و پی گرفته می‌شد، برای هم‌رزمان و هم‌سنگران از جنس طنز و فکاهه و لطیفه و برای مسئولین و مقامات کشوری و لشکری، گاه با هجو و هزل، دنبال می‌شد.

 

تحقیر دشمن بیرونی و درونی، کوچک شماردن مکر ابلیس و شیطان بزرگ و حتی دشمن بعثی که در مقابل بود، از بزرگترین کاربردهای طنز در جبهه‌های دفاع ‌مقدس بود. حرکتی هوشمندانه و مؤثر، که هم‌زمان علاوه بر بالا بردن روحیه و انگیزه جبهه خودی، روحیه دشمن را تضعیف می‌کرد و امید او را به شکسته ‌شدن جبهه‌ها به سبب کمبودها و ناملایمات، به ناامیدی تبدیل می‌نمود. حرکتی که امید را با «لبخند بزن بسیجی» حق راهیان سه راه شهادت می‌دانست. برای نمونه، بد نیست این روایت را از کتاب پاتک تدارکاتی نوشته مجتبی سلطانی بخوانید:

 

«سپیده‌دم بود که دیدم کسی کلید به در انداخت و آهسته وارد شد. دیدم احمد است که با سروچشم مجروح، پاورچین پاورچین خودش را به اتاق رساند. گفتم خیر است ان‌شاء‌الله. چی شده؟ جاخورد. کمی مکث کرد و گفت: هیچی نیست مادر، پشه رفته بود تو چشمم، درش آوردن. لامپ را روشن کردم. دیدم ترکش‌ها جای سالم برای سرش نگذاشته‌اند. یکی از ترکش‌ها هم به چشمش خورده بود. اشک در چشمانم جمع شد. با این وجود خودم را کنترل کردم و گفتم: خدا این پشه‌ها رو لعنت کنه، عجب بلایی سرت آوردن، یادت باشه مادر از این به بعد با خودت پشه‌بند ببری» مجتبی سلطانی ۱۳۸۴ پاتک تدارکاتی قم نشر مجنون ص۴۳

 

منتشرشده در فصلنامه کتاب شیرازه

  • بهزاد توفیق فر
۱۴
مرداد

اصل سانسور، ممیزی، بازبینی، نظارت بر محتوا و یا هر لفظ دیگری که ناظر بر کنترل محتوای محصولات فرهنگی که ذاتاً با افکار عمومی و فرهنگ جامعه سروکار دارند، هم عقلانی است و هم جهانشمول. در این که عقلانی است شکی نیست. چنانچه هر انسان عاقلی اذعان دارد که نظارت بر موادغذایی، وسایل نقلیه، لوازم مورد استفاده انسان امری ضروری است، نظارت بر محتوای مؤثر بر روح و جان انسان نیز عاقلانه و ضروری است. برای مثال، بر تولید و فروش کلید برق، نظارت می‌شود تا انسان استفاده‌کننده را برق نگیرد و در عین حال، در مصرف برق صرفه‌جویی شود و از آتش‌سوزی و ایراد خسارت‌های جانی و مالی دیگر نیز خودداری شود، یعنی «کالای فرهنگی» کمتر از یک لامپ، نیاز به نظارت دارد؟

بدیهی است، این نظارت بر محتوا، گذشته از اینکه بر چه مبنا و با کدام خط‌کش انجام می‌پذیرد، تنها مسائل اخلاقی و عقیدتی را شامل نمی‌شود و موارد سیاسی، اجتماعی و ملی را نیز در بر می‌گیرد. تا جایی که در برخی کشورهای اروپایی و آمریکایی، پیش از این ممیزی سختگیرانه‌ای بر محتوای ضداخلاقی اعمال می‌شد که این ممیزی‌ها کم‌کم رنگ باخت و با صدور رده‌بندی سنی، برای محصولات فرهنگی تقریباً از بین رفت؛ اما همچنان ممیزی‌های سیاسی و ملی، حتی سختگیرانه‌تر از قبل بر جای مانده و بعضاً با داغ و درفش اعمال می‌شود. که قصد نداریم درباره آن نیز در این نوشتار گفت‌وگو کنیم و خواننده پژوهنده را به منابع قابل توجهی که در این زمینه وجود دارد ارجاع می‌دهیم. فقط یادآوری می‌کنیم که نام سانسور یا ممیزی از آنجا با عقبه ذهنی منفی متبادر می‌گردد که دولت‌های دیکتاتور که قریب به اتفاق آنها شاهنشاهی نیز بودند، با ممیزی تنگ نظرانه و غیرمتعهد به اخلاق یا فرهنگ، فقط محصولاتی را اجازه نشر می‌دادند که بیانگر و تقدیسگر نظرات آنها باشد و این تنگ نظری تا جایی پیش رفت که اغلب، تنها تولیدات اعضای همان دیکتاتوری اجازه انتشار در جامعه یافت و لاغیر. برای مثال می‌توان از ائتلاف ملی علیه سانسور [۱] در آمریکا و سانسور کتاب‌هایی با موضوع هولوکاست یا زندگینامه جاسوسان در انگلیس، فرانسه و آلمان نام برد. در ایران نیز، مثال‌های فراوانی از این دیکتاتوری را می‌توان در دوره پهلوی‌ها، به‌خصوص در سالهای ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰ و سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ یافت.

گذشته از اینها، دو روش کلی برای ممیزی و نظارت بر محتوای کتاب وجود دارد: نظارت پیش از انتشار و نظارت پس از انتشار. در اغلب کشورهای اروپایی و آمریکایی و همچنین کشورهایی که به نوعی تابع یکی از این کشورها هستند، نظارت بر محتوا پس از انتشار، قانونی است. بدین معنا که ناشر مجاز، کتاب را بررسی و آن را با شرایط تجاری خود به چاپ می‌رساند. پس از چاپ، یک یا چند نسخه از کتاب چاپ شده برای ممیزی به نهادهای قانونی تحویل داده می‌شود. در این مرحله، درصورتی که نهاد ممیز، با انتشار کتاب مخالفتی نداشته باشد، کتاب، روانه بازار می‌شود. اگر محتوای کتاب نیاز به اصلاح یا حذف داشته باشد، ناشر باید با سوزاندن کامل کتاب یا سانسور فیزیکی چاپ رنگ مشکی یا روش‌های دیگر کتاب را اصلاح و سپس دوباره منتشر نماید؛ اما اگر ممیز قانونی، در کل، کتاب را غیرقابل انتشار و در ضدیت با یکی از شاخص‌های خود بداند، از مؤلف، ناشر و بقیه دست اندرکاران کتاب به دادگاه مربوط شکایت می‌نماید و دادگاه مربوط، حکم به جمع‌آوری و امحاء ناشر و منشور می‌دهد! جریمه‌های سنگین، خسارت هنگفت ناشر، ایجاد سوء سابقه برای ناشر و نویسنده و بسیاری تبعات منفی دیگر، از عواقب این نوع ممیزی است. گرچه در سال‌های اخیر و از آنجا که این دولت‌ها نیز نتوانسته‌اند آنگونه که باید و شاید از توزیع قاچاق کتاب ممنوعه و در ادامه از اثرگذاری آن جلوگیری کنند، ممیزی کتاب را به صورت غیررسمی به قبل از انتشار آن منتقل کرده و ناشر را ملزم نموده‌اند تا پیش از صفحه‌آرایی، نسخه‌ای از کتاب را برای بازبینی و ممیزی در اختیار سازمان یا شورای قانونی مرتبط قراردهد.

روش کلی دوم برای نظارت بر محتوای کتاب، نظارت پیش از انتشار است که معقول‌تر و موجب پیشگیری از خسارت ناشر و صرفه‌جویی در وقت و هزینه‌های دولت و ناشر و مؤلف می‌گردد. این نظارت در کشورمان، بر اساس اهداف، سیاست‌ها و ضوابط نشر کتاب، مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام می‌پذیرد.

همه آنچه گفته شد، تنها برای تقریب ذهن خواننده این سطور به موضوع بود. اما سوال اصلی که نویسنده این یادداشت در پی آن است، نحوه اِعمال این شاخص‌ها و ضوابط بر کتاب‌های طنز است. سوالی که ظاهراً هم پرسش و هم پاسخ آن آسان می‌نماید. برای آنکه درک درست‌تری از سوال مذکور داشته باشیم، به این سوال پاسخ بدهید. لازم به ذکر است که این سوال فقط برای راهنمایی مخاطب ارجمند این یادداشت طراحی شده و ارزش دیگری نه در کنکور و نه در هیچ آزمون جامعی ندارد.

سؤال: فرض کنید مریضی با بیماری قلبی روی تخت اتاق عمل است. آیا از جراح چشم که تازه انجام عملش را در اتاق کناری به پایان رسانده خواهش می‌کنید تا قلب این مریض را عمل کند؟

الف) حالا که لباس پوشیده و سرِ پاست، چرا که نه؟

ب) فقط بازکردن سینه بیمار را به او می‌سپاریم.

ج) اگر مریض مشکلی نداشته باشد، ما هم مشکلی نداریم.

د) به هیچ عنوان. مریض را پزشک متخصص قلب باید عمل کند.

درست است که طنز در الگوهای دیویی یا کنگره یا سایر شیوه‌نامه‌های رده‌بندی کتابخانه‌ای، زیرگروه ادبیات دسته‌بندی می‌شود و کتاب طنز را می‌توان جزء کتاب‌های ادبیات دانست؛ اما باید توجه داشت که کتاب طنز، از آنجا که منشأ و جلوه‌های هنر را ایجاباً و اثرگذاری و شمول سیاست و علوم اجتماعی را نتیجتاً با خود دارد، حتماً باید به صورت مستقل و توسط کارشناس کتاب طنز، بررسی  و احیاناً ممیزی شود. عبور دادن کتاب طنز از غربال ادبیات یا شاخه های دیگر کتاب [۲] علاوه بر تبعات مالی و اجتماعی که برای ناشر، نویسنده و مخاطبان طنز می‌آفریند؛ اثرات سوء و غیرقابل جبرانی نیز بر ذائقه فرهنگی جامعه و آینده طنز و نقد، خواهدداشت.

 

[۱] NCAC: National coalition against censorship

[۲] بعضاً دیده شده که کتاب جدی درباره طنز توسط کارشناس ادبیات، کتاب «تاریخ طنز» توسط کارشناس تاریخ، کتاب شعر طنز توسط کارشناس شعر و کتاب داستان طنز، توسط کارشناس داستان و رمان، بررسی شده‌اند!

 

 

 

 

منتشرشده در: فصلنامه شیرازه کتاب

 

  • بهزاد توفیق فر
۱۴
مرداد

جوحی یا ملانصرالدین یا خوجا یا یکی از همین شخصیت‌هایی که کار طنز می‌کرده‌اند، به کنار دجله آمد. جمعی روشندل دید که می‌خواستند از آب بگذرند. گفت: چه می شود شما را که اینجا جمع آمده‌اید؟

گفتند: می‌خواهیم از آب بگذریم.

گفت: اگر من راهنمای شما شوم، مرا چه دهید؟

گفتند: هر سَری ده جوز [گردو] دهیم.

گفت: همه دست در میان یکدیگر زنید تا من شما را از گذرگاهی نیکو بگذرانم.

پس دست پیش‌روی ایشان گرفت و به آب درآمد. چون به تندی آب رسید، کوری را آب برد. فریاد کردند که: ای راهنما! یکی از یاران ما را آب برد.

گفت: دریغ از ده جوز من!

در این سخن بودند که دیگری را آب برد. فریاد برآوردند که دیگری را هم آب برد.

گفت: دریغ از بیست جوز من!

ناگاه دیگری را آب از جا کند. فریاد زدند.

گفت: دریغ از سی جوز من!

به یک بار فریاد برآوردند که ای جاهل! این چه سخن است که تو می‌گویی و این چه راه است که تو می‌پویی؟ به راهی درافتادی که همه را به آب دادی!

گفت: شما را چه می‌شود؟ زیان، مرا افتاده است که به هر یکی از شما که کم می‌شود، ده جوز از دستم می‌رود و با وجود این زیان، هیچ نمی‌گویم. شما چه فریاد دارید؟ [۱]

جدی نوشتن درباره طنز کمی سخت است. قبلاً هم سخت بوده و اصلاً ربطی به دولت و رژیم و نظام و عقیده ندارد. همیشه سخت بوده. برای همین هم هست که آثار جدی درباره طنز خیلی کم است. اینکه می‌گویم آثار جدی، منظورم هم جدی است و هم جدی! یعنی هم آثاری که به زبان طنز نباشند (جـِـد باشند) و هم آثاری که جدی باشند، یعنی بتوان آنها را جدی گرفت و جلدشان به محتوایشان بیارزد. تازه همین تفکیک آثار به جدی و طنز هم خودش ماجرایی است. چون واقعیتش را بخواهید، متضاد طنز، «جدّ» است (به تشدید دال)، نه جدی. چون خودِ طنز هم خودش خیلی هم جدی است و اصلاً هم شوخی ندارد. کجا بودیم؟ آهان! به هرحال آثار غیرطنز درباره طنز خیلی کم است و آنهایی هم که هستند آنطور که باید و شاید درباره طنز صحبت نکرده‌اند. که دلایل بسیاری می تواند داشته باشد و چندتایش را که به نظرم می‌رسد اینجا می‌گویم. شما هم اگر چیزی به نظرتان رسید، بگویید. این به آن در! و همین اوایل ابتدای! نوشته بگویم که کتاب‌های جدی درباره طنز به چند گروه تقسیم می‌شوند که این تقسیم‌بندی کاملاً دل‌بخواهی نویسنده است و به گیرنده‌های خود دست نزنید.

۱) کتاب‌هایی که از دریچه یک علم دیگر به طنز نگریسته‌اند، مانند فلسفه طنز، حکمت طنز، روانشناسی طنز، فیزیک طنز، شیمی طنز، ریخت‌شناسی طنز، واکاوی طنز، آش طنز و اینهای طنز. این کتاب‌ها اغلب توسط استادی یا دانشمندی یا کمِ‌کم‌اش فوق‌لیسانسی چیزی نوشته شده‌اند و تا بیایند تعاریف واژه‌های تخصصی خودشان را از این منبع و آن مقاله بیاورند و بعد هم واژگان طنز و هزل و هجو و طعنه و کنایه و لطیفه و نیشخند و نوشخند و استهزاء و بعدتر هم تضاد و تناقض و ارسال‌المثل را از نگاه عباده بن مخنث بصری و عنصرالمعالی قابوس بن وُشْمْگیر شرح و تفسیر کنند، چهارصد صفحه کتاب پُر شده و کار به جلد دوم حواله می‌شود. برخی نیز که از این مرحله سرافراز بیرون آمده‌اند، به بیان چند مثال از کارهای طنز بسنده کرده‌اند و چه جانی می‌دهد اینجور کتاب‌ها برای نقل مثال‌های مثبت هجده و هجویات و آثار منتشرنشده و «نسخه کامل».  مثل مقدمه‌ای بر طنز و شوخ طبعی در ایران اثر دکتر علی اصغر حلبی (۱۳۶۴)، تاریخ طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلام تا روزگار عبید زاکانی از همین نویسنده (۱۳۹۸) یا طنز و طنزپردازی در ایران نوشته حسین بهزادی. این کتاب‌ها را یک نگاهی کرده، پس آنگاه کنار گذاشته‌ایم و لازم هم نیست بگویم چرا.

۲ (کتاب‌هایی که از کتاب‌های طنز، برِ خویش را گـُزیده‌اند. یعنی آنچه خودشان دوست داشته‌اند را جدا کرده‌اند و یکجا به اسم خودشان آورده‌اند. حتی درباره قرآن و احادیث هم بعضی‌ها این کار را کرده‌اند که البته بعضی مواقع خوب و مفید هم هست؛ اما ما این گونه را هم ندیده گرفتیم. اصولاً هم عضویت این گونه کتاب‌ها در گروه کتاب‌های جدی، خیلی جدی نیست. چون خودشان طنز هستند و دارند یک یا چند موضوع دیگر را نمدمالی می‌کنند. به اینها هم کاری نداریم.

۳ (نوشته‌هایی که فقط درباره افراد است و اینکه چطوری می‌خورده‌اند و می‌پوشیده‌اند و می‌‌رفته‌اند و می‌آمده‌اند. از قضای روزگار یکی یا چندتای این افراد هم طنزپرداز از آب در آمده‌اند و خوش به‌حال گردآورنده یا تذکره‌نویس شده است. این کتاب‌ها چیزی به دانش و نگاه ما به طنز نمی‌افزایند و چه بسا اغلب اینها، به بهانه گفتن از طناز محترم چون چیزی از زندگی و سبک و کارش نمی‌دانسته‌اند و پژوهش هم خداوکیلی سخت است و بی درآمد! لذا اسم «کتابٌ علیه» را گفته‌اند و برگزیده کارهایش را آورده‌اند و همانچه که در بند دو گفته شد. ناگفته نماند معدود کتاب‌هایی در این گونه هستند که به طنزپرداز، از این جهت که طنزپرداز است پرداخته‌اند و بر همین محور، بقیه زندگی و سبک و کارش را هم واکاویده‌اند. اینها خوبند؛ ولی آنقدر کم‌اند که می‌شود گفت نیستند، مثل کتابی که مرحوم عمران صلاحی درباره طنزپردازان امروز ایران درآورده یا کتابی که ابوالقاسم صادقی منتشر کرده است.

۴(مکتوباتی که نثر و شعر طنز را ذیل ادبیات فارسی حتی ادبیات دیگر زبان‌ها به حساب آورده و به آن از جنبه‌های دستوری و ساختاری پرداخته‌اند. از گروه چهارم‌اند. کتاب‌هایی که ابزارها و روش طنزنویسی را برای مخاطب در چند صفحه شرح داده و خواننده می‌تواند از روی فهرست کتاب، عبید زاکانی یا آقاجمال خوانساری یا حتی کیومرث صابری فومنی شود. فقط باید مهارت پیدا کردن شماره صفحه از روی فهرست کتاب را داشته باشد و برود برای خودش هی طنز بنویسد و هی پول پارو کند.

این کتاب‌ها اغلب با هدفی علمی یا برای بیان عقاید و سوگیری‌های خاص نویسنده در موضوعی یا خط فکری وی، تهیه و تألیف شده‌اند؛ اما از آنجا که اُفتد و دانی! مجبور بوده‌اند که گوشه چشمی نیز به «مخاطب دنبال خنده دست به جیب» داشته باشند. لذا هم حرفشان را زده‌اند، هم چند نمونه و احیاناً مقداری زهرماری  و خاک‌برسری آن وسط‌ها آورده‌اند که کتابشان فروش برود و طرفین کتاب هم ناراضی نباشند. پس نویسنده این سیاهه، همان اول، این چهار گروه را از لیست بررسی حذف کرده و کتاب‌هایی را بررسی کرده که به طور خاص درباره طنز و مسائل مربوط به آن، مثل تاریخ، خواستگاه، جریان‌ها و غیره آن حرفی زده‌اند و احتمالاً نظری هم داده‌اند. فلذا تازه رسیدیم به بررسی جدی کتاب‌های جدی درباره طنز جدی!

خُب! تعداد کتاب‌هایی که به صورت کامل، طنز ایران را بررسی کرده‌انداِجمالاً یا اِکمالاً به عدد انگشتان دست نمی‌رسد که بیشتر این نوشته‌ها هم، به جای بررسی و واکاوی ادبی تاریخی و سیر حرکت طنز، همان وسط‌های کتاب، یا به بررسی آثار طنزنویسان و زندگی آنان پرداخته‌اند یا ماجرای متون و اشعار و کاریکاتورهای طنز و شأن نزول آنها را تعریف کرده‌اند. یعنی به جای بیان چیزی که خارجی‌ها به آن (Story) می‌گویند، برخی آدم‌های طنزنویس یا طنزسرا را انتخاب کرده‌اند و درباره شان چیز نوشته‌اند.  البته اینها جزء گروه سومی که پیشتر گفته شد نیستند، چون نظر هم داده‌اند و کمابیش بررسی و نظریه و تئوری و نتیجه‌گیری هم درمیان است. این کارشان خوب است اما دو تا اشکال عمده دارد: اول اینکه در انتخاب، شرح و بسط زندگی و واژگان به کاربرده شده در بیان مقام علمی یا ادبی آن نویسندگان، سلیقه و عقیده نگارنده کتاب، بسیار مؤثر بوده است و بعضی‌هایشان نه عدالت را رعایت کرده‌اند و نه تساوی را. برخی از این آثار، حتی انصاف را هم لای دست همان عدالت و تساوی فرستاده‌اند و هرچه دل تنگشان می‌خواسته درباره فردی که دلشان می‌خواسته گفته‌اند و ایضاً درباره فردی که دلشان نمی‌خواسته، نگفته‌اند یا به انتخاب خودشان گفته‌اند. منحصر به قدیم هم نبوده و همین پنج شش سال پیش یک ناشر دولتی توی چشم‌های همه نگاه کرد و یکی از کارتونیست‌های پرکار و بنام کشور را از کتاب کاریکاتوریست‌های معاصر حذف کرد رفت پی کارش. همین اعمال سلیقه شخصی، ارائه تصویری منصفانه و قابل اتکاء از طنز فارسی به مخاطب را مخدوش نموده و اعتماد مخاطب فهمیده و پژوهنده را سلب کرده است. برای مثال ت‍اری‍خ‌ طن‍ز در ادب‍ی‍ات‌ ف‍ارس‍ی‌ تألیف ح‍س‍ن‌ ج‍وادی (۱۳۸۴) یا  تاریخ طنز ادبی ایران اثر جواد مجابی (۱۳۹۵).

همانطور که اشاره شد، انتخاب نمونه آثار و تحلیل و تفسیر آنها نیز در این کتاب‌ها با سوگیری خاص و برای القای فضای دلخواه نویسنده به مخاطب انجام پذیرفته است. برای مثال، در کتاب ت‍اری‍خ‌ طن‍ز در ادب‍ی‍ات‌ ف‍ارس‍ی‌/ ح‍س‍ن‌ ج‍وادی، همه آثار انتخابی از همه نویسندگان و پدیدآورندگان اثر طنز در طول تاریخ ایران «پس از پذیرش اسلام»، مربوط به مخالفت یا انتقاد صِرف از اسلام و اعتقادات دینی مردم و بزرگداشت ایران پیش از اسلام است! یعنی در این کتاب، برای رضای خدا یک طنزپرداز یا حتی یک کلمه طنز در موافقت با محتوای اسلام در هزاروچهارصد و خرده ای سال نبوده و نخواهدبود. شاید باورتان نشود؛ اما در بخش پس از انقلاب اسلامی همین کتاب هم هیچ طنزپرداز یا کاریکاتوریست مسلمانی وجود ندارد!

مسئله دیگر اینکه اغلب آثار درباره تاریخ طنز، به گزینش و بررسی یا بیان بخشی از تاریخ طنز ایران پرداخته‌اند. بدین معنا که کتاب، به یک یا چند نویسنده، یک دوره خاص تاریخی/ادبی، سبک/قالب خاص طنز (شعر، نثر، فیلم، داستان یا غیره)، زبان ومنطقه جغرافیایی خاص، آثار گزیده یا جنسیت پدیدآورندگان آثار، محدود شده‌اند که دریافت نمای کلی و به دست آمدن یک خط سیر تاریخی را برای مخاطب  غیرممکن می‌نماید. در عین حال، برای یک مقطع یا یک عنوان یا فرد خاص، چندین پژوهش و کتاب و مقاله وجود دارد و افراد یا جریان ها یا مقاطع دیگر که چه بسا بسیار مهم و اثرگذار بوده‌اند، مهجور باقی مانده‌اند. نگاه کنید به: تاریخ توفیق‏:‌ سرگذشت طنز در مطبوعات ایران تألیف سیدمسعود رضوی (۱۳۹۵).

شاید به ذهن خواننده محترم برسد که اصلاً چرا باید متون جدی درباره طنز، برای ما جدی باشد؟ عرض می‏کنم. زیرا همین متون جدی هستند که متون طنز را به مخاطب عام و خاص معرفی می‌کنند. حتی به نظر راقم این سطور، کتاب‌های جدی و متون جدی هستند که برای محتوای طنز، بازاریابی کرده و آنها را به مخاطب می‌فروشند. حتی مخاطبانی که پیش از این اصلاً مشتری محتوای طنز مکتوب نبوده‌اند. متون جدی، چون در چارچوب رسانه‌های جدی مانند منشورات ادبی، برنامه‌های علمی، رویدادهای ادبی و منتشر می‌شوند، مخاطبان این رسانه‌ها را درگیر محتوای طنز مدنظر خود نموده و از آن میان، عملیات خوراک‌دهی به مشتریان سابق و جذب مخاطبان جدید را به مؤثرترین شکل ممکن به انجام می‌رسانند. و چه بسا برای این مخاطبان و نزدیکان و مخاطبانِ آن مخاطبان، در موقعیت‌های حساس کنونی و پیش‌رو، اعتمادسازی و «انتخاب» می‌سازند. از سویی یا از همان سو همین کتاب‌ها و مقالات جدی درباره طنز هستند که برای طنزنویسان و طنزسازان، نقشه راه و چشم‌انداز و هدف و غیره و ذالک را ترسیم و تعیین و تبیین می‌کنند و در واقع کیفیت و درجه قسمت اعظم محصولات طنز آینده را مشخص می‌نمایند و الخ...

 

 

[۱] کاشانی، حبیب الله(۱۳۷۷). ریاض الحکایات، مشتمل بر احادیث، اخبار و حکایات شیرین و خواندنی. کاشان: مرسل

 

منتشرشده در فصلنامه شیرازه کتاب

 

  • بهزاد توفیق فر
۱۹
آذر

روزهای پایانی سال 1347 خورشیدی، مرکز شهر تهران، مخبرالدوله سرِسعدی. حالا کمی بالاتر یا پایین تر. دامن کوتاه، حالا کمی بالاتر یا پایین‌تر، میان دختران دانشجو و زنان نوکیسه‌ مُـد شده و حتی برای خریدن 250گرم شلغم، حالا کمی بالاتر یا پایین‌تر، هم با مینی‌ژوپ بیرون می‌آیند. هیچ شلغمی... عه! هیچ انسانی هم اعتراضی ندارد. فقط بعضی‌ها اشتیاقی دارند. زنی مینی‌ژوپ پوش درحال سواکردن شلغم، عمله‌ای برای آزادی و آباژور. مردم و سبزی‌فروش هرچه می‌کنند نمی‌توانند عمله را از زن مینی‌ژوپ‌پوش جداکنند تا آخر.

عمله دستگیرشده و در دادگاه می‌گوید: من فقط برای قوت قلب و تشجیع مردم، با آن زن در ملاء عام، صحبت کردم. وی گفت من خدا را می‌شناسم و حتی خیلی تحت تأثیر بازی GOD of War بودم. روزنامه‌ها و صاحب‌نظران و اساتید دانشگاه‌ها و حتی دانشجوهای هنرستان‌های معدن هم در اینباره نظر دادند و عمله را... خیر! مینی‌ژوپ را...! خیر! ترویج بی‌حیایی توسط سینما و تلویزیون را... باز هم خیر! بله! همه شلغم‌های فوق، هیچ یک از اینها را محکوم نکردند، بلکه قوه قضائیه آن‌موقع و شهربانی آن‌موقع را محکوم کردند که چرا عمله مذکور را دستگیر و به دادگاه کشانده است؟ یک کارمند دانشکده حقوق دانشگاه تهران آن موقع، هم توئیت زد که رسیدگی به شکایت شخصی آن خانم و تجاوزی که به ایشان شده است، شرعاً و قانوناً نیست و چون عمله مذکور، چیزی دستش نبوده و اقدام کرده، پس نه محاربه است و نه تجاوز و اصلاً محارب تا کجاست و حالا کمی بالاتر یا پایین تر.

بعداً هم که معلوم شد هم چیزی دستش بوده و هم تجاوز روی داده و هم شاکی خصوصی دارد، همان کارمند دانشکده حقوق دانشگاه تهران آن‌موقع، توئیت زد که حتی اگر چیزی دستش بوده و تجاوز هم کرده، چون خانم مزبور، حامله نشده، پس نباید با متجاوز مذکور برخورد قانونی صورت گیرد و این مسئله اصلاً پزشکی است و در حوزه ناباروری تعریف می‌شود. روزنامه‌ها هم تیتر زدند که:

اگر «آن» را خدا داده است

چرا باید «فقط» تو بستانی

و حتی یک سلبریتی هم این شعر را با زمینه قرمزتند استوری کرد. یک فوتبالیست یا چی‌چی‌لیست دیگر هم از کانادا، حکومت ایران را به گرفتن انتقام متجاوز مذکور، تهدید کرد. گلشیفته نامی هم که به ارائه دادن خودش مشغول بود از آن عمله ذوق‌زده شد و آن را به «بیل» تشبیه کرد.  مجله توفیق هم دید حالا که اینجوری کثافت در کثافت است، حالا کمی بالاتر یا پایین تر و کسی کار قبیح آن عمله را محکوم نمی‌کند، اعلام کرد  اصلاً این عمله را به عنوان مرد سال انتخاب می‌کنم و کرد.

مرد سال توفیق

  • بهزاد توفیق فر
۰۲
مهر

 

عمر بیاد من نمیام. ناپلئون این را گفت و دستش را بین دکمه سوم و چهارم جلیقه‌اش فروبرد. نیکسون سرش را از توی گوشی‌اش بلندکرد و فریادزد: اوهوی! عمر به تو چیکار داره کچل؟ ناپلئون با فریاد جواب داد: اوهوی تو گوشی‌ات. من با دزیره قراردارم. هنوز از اون دفعه ناراحته. باز ببینه عمر اومده، باهام واقعی کات می‌کنه. فردا رفت با اون موشه‌ی هرزه دیت کرد، تو جواب میدی؟
الیزابت با زور، دست آتیلا را از دور کمرش بازکرد و گفت: اییییییش… آخه آدم با دزیره توی تجمع اعتراضی قرار میذاره؟ ناپلئون سرش را پایین انداخت و همانطور که خاکها را با نوک پوتین‌اش جابه‌جا می‌کرد جواب داد: پلازانکه کویین! همه که مثل تو کاخ هزار اتاق ندارن! رضاشصت‌تیر باصدای گرفته وسط حرفشان پرید: راست میگه پدرسگ! کاخ ما هم که اینقدر سوراخ سُمبه داشت، بازم محمدرضا رو با اون ارنست پرون [بوق] از سوراخهای شهرنو پیدا می‌کردن و برمی گردوندن. فرح دماغش را بالاکشید و سعی کرد لرزش دهانش را به دستش منتقل کند و همزمان پریدگی پلکش را با بازوبسته کردن کنترل کند، اما درنهایت نتوانست چیزی بگوید. صدام با لگدی محکم، کیف ریگان را به چراغ ماشین چرچیل کوبید و رو به ناپلئون پرسید: فی الحال ماذا دشمنی بین انت و عمروعاص؟
فرح عُق زد. مسعود گفت بابا چه عیبی داره. من تمام خواهران مجاهد رو… تاچر پشتِ دستش را به مسعود نشان داد و ادامه داد: این عمروعاص یه بار تو جنگ صفین لُخت شده، دیگه ول نمیکنه، از اونموقع تا تق‌قی به توقی می‌خوره، لُخت میشه. دزیره هم زیادی حساسه. همین مصی رو چندبار وسط خیابون… عمروعاص تماسش را قطع کرد و رو به ناپلئون گفت: هان! چطور اونوقت که پشتِ …نِ من قایم می‌شدی و قفسه‌های فروشگاه رو خالی می‌کردی سگ فحش نبود، حالا من #بی_ناموسم و بی_غیرتم، تو #زن_ زندگی_ آزادی؟ ناپلئون با غیظ تُـف گنده‌ای توی دستش انداخت و مالید به دو شوید موهای کفِ سرش. عمروعاص ادامه داد: بچه ها راه بیافتین. دارو اثرکرد و تموم. یکی داد زد: تفنگت را زمین بگذار! عمروعاص دستش رفت که شلوارش را پایین بکشد اما دید که طرف خودی است، گفت: ترسیدم خاک‌برسر! اینجا نه، بذار برسیم خیابون حجاب بعد عَـر بزن. عبدالوهاب درِگوشی از عمروعاص پرسید: پس معاویه کو؟ عمروعاص جواب داد: اوناهاش. توی شاسی بلنده مهران مدیری نشسته. ناپلئون: تُف…

 

منتشرشده در: راه راه طنز

کاریکاتور: توفیق / هویدا: نخست وزیر عصایی / کتاب عصانامه 1348

  • بهزاد توفیق فر
۱۳
شهریور

خیلی عصبانی بودم. ماهنامه «کتابهای ماه» مجانی بود و برای تازه معلم بی‌پولی مثل من، حکم کیمیا را داشت. حالا چندماه بود که به دستم نرسیده بود. نامه‌ای نوشتم و گلایه کردم. جواب، تایپ شده و امضادار آمد با یک بسته حاوی همه شماره‌های گذشته ماهنامه. شروع نامه اینطور بود:«نامه شیرین و طنزآمیز شما رسید…». کسی طنزنویسی من را تأیید کرده بود، آنهم تایپ شده. کسی که‌‎ ‌‏علی‌الاصول باید با صلاحیت می‌بود.

دانشجوی سال اول علوم سیاسی دانشگاه تهران بودم. بهمن سال ۱۳۴۰، تجمع دانشجویان در اعتراض به اصلاحات ارضی و تعطیلی مجلس شورای‌ملی، مورد حمله کماندوهای شاه قرارگرفت. دانشگاه تهران، پـُر از خون و کتابهای پاره و دختران و پسران مجروح و کشته بود. حتی به تعدادی از دختران دانشجو تجاوز شد. من هم کتک مفصلی خوردم و گردنم به شدت آسیب دید. با نام مستعار «گردن‌شکسته فومنی» شعری سرودم و برای هفته‌نامه توفیق فرستادم. هم چاپ شد و هم توفیق پیدایم کرد. صبحها درس می‌دادم و بعدازظهرها در توفیق مشغول بودم.

بعد از این واقعه، فاجعه پانزدهم خرداد ۴۲ بود. من آن روز در تهران خیابان ناصرخسرو و بوذرجمهری ومیدان ارک، شاهد قتل‌عام مردم بودم. اما هیچ حادثه‌ای تا هفدهم شهریور ۱۳۵۷ به اندازه فاجعه پانزدهم خرداد در من موثر نیافتاد. با خودم گفتم: «اگر چیزی را دیده‌ام چرا نگویم؟ و اگر ندیده‌ام، چگونه بگویم؟». اینطوری شد که هم نام مستعارم و هم کارم از واقعیت آمد. پس از مدتی کوتاه، تقریبا معاون‌‎ ‌‏حسین توفیق که سمت سردبیری هفته‌نامه توفیق را داشت، شدم. ‎ ‌‏صفحه‌های هفته‌نامه توفیق را می‌بستم. مطالب وارده و بعضاً مطالب‌‎ ‌‏اعضای هیأت تحریریه را اصلاح و آماده چاپ می‌کردم و خودم هم‌‎ ‌‏بعد‌ها ستون ثابتی را با عنوان «هشت روز هفته!» می‌نوشتم و تا روزی که‌‎ ‌‏توفیق برای همیشه توقیف شد(۱۳۵۰)، همکار ثابت آن بودم.

 

 

این مشاور فضول ما

رفتیم پیش امام، من که نه، آقای رجایی. رجایی گفت: آقا شما گفتید حرف نزن، ایشان[بنی صدر] ما را بمباران می‌کند، می‌نویسد، در روزنامه‌اش منتشرمی‌کند. اینها در تاریخ می‌ماند. من به احترام حرف شما حرف نمی‌زنم. اما این مشاور فضول ما این‌جوری می‌گوید. گفت: مشاور فضول تو درست می‌گوید. جواب بده ولی منتشر نکن.

گفته بودم: آقا من نامه می‌نویسم، مهر محرمانه می‌زنم پیش من یک نسخه می‌ماند، پیش او [بنی صدر]  یک نسخه می‌ماند. من ۵۰ سال دیگر جواب تاریخ را چه جوری بدهم؟ همه می‌گویند این [روزنامه]انقلاب اسلامی نوشت، کسی جوابش را نداد. ما ۵۰ سال دیگر می‌گوییم مردم، ما جوابش را دادیم و بنا بر حرف امام، آن را نگه داشتیم. گفت: من چه کار کنم از دست او[بنی صدر] که نه تقوی دارد، نه دین دارد، نه راست می‌گوید؟ . به هر حال نوشتیم. نامه‌ ها بعداً در کتاب «مکاتبات شهید رجایی با بنی صدر» چاپ شد. من کتابش کردم و ۱۲۰ هزار تا چاپ شد (در موقع خودش). رجایی شهید شد و کتاب را ندید. اما آقای خامنه‌ای در خطبه‌های نمازجمعه، به خاطر آن کتاب از من تقدیرکرد.

 

تا زنده نیستم

سه سال از دوم خرداد هفتادوشش و هیاهوی اصلاح‌طلبان زیر سایه عبای شکلاتی، گذشته بود. بعد از دولت هاشمی‌رفسنجانی، وعده‌های آزادی بیان، آزادی‌های سیاسی و آزادی‌های دیگر که خاتمی داده بود، مثل کلید روحانی؛ خوانده می‌شد، ولی دیده نمی‌شد! شماره‌های گل‌آقا که درآمد، بالایش یک بیت شعر جدید نوشته بود: یک زبان دارم دوتا دندان لَق/ می‌زنم تا «زنده هستم» حرف حق. این بیت تا آبان‌ماه همان سال، بیشتر دوام نیاورد. گل‌آقا «زنده هستم» را خط زد و بالایش نوشت: «تا می‌توانم». از آبان ۱۳۷۹ تا آبان ۱۳۸۱ همین «تا می‌توانم» بالای لوگوی گل‌آقا نشسته بود. اول، لرزان و بعد، واضح. در اولین سال دوره دوم ریاست‌جمهوری خاتمی، کیومرث صابری فومنی، دیگر «نتوانست» و پایان انتشار گل‌آقا را اعلام کرد. دوسال بعد، دیگر «زنده هم نبود» تا دلیل نتوانستن‌اش را بگوید.

منتشرشده در: ویژه نامه روزنامه ایران - اردیبهشت 1401
 
  • بهزاد توفیق فر
۱۴
شهریور

نگاهی به سریال هیولا ساخته مهران مدیری

شاید باورتان نشود، اما یکی از سه شغل سخت و زیان آورِ دنیا که در مجامع جهانی هم به زودی ثبت می شود، نوشتن طنز است. نه اینکه نوشتن غیرطنز، کار آسانی باشد، نه! بلکه این تبدیل سیاهی ها و تلخی ها به کلام طنزآمیز و لبخندآور است که بسیار دشوار و طاقت فرسا است. البته که همین پرداختن به سیاهی ها و تلخی ها می تواند برای سلامتی هر انسانی که یارانه می گیرد، زیان آور باشد! خصوصاً که این نوشته را تبدیل به تصویر و بازی و رنگ هم کرده باشد. آن وقت است که حسابش با نوبخت است و سازمانش!

 

 

 

هیولا وارد می شود!

در آخرین روزهای نوروز 98 و در یکی از قسمتهای برنامه دورهمی که بعدتر قسمت پایانی این برنامه نیز شد! مهران مدیری، انتقاد کوچکی نسبت به دولت بر زبان آورد که گرچه غیرمستقیم بود اما موجب شد تا دور جدید این برنامه دیگر هیچگاه به پخش نرسد. صاحبنظران هم دیگر امیدی به بازآمدن دوباره این برنامه به قاب تلویزیون نداشتند، زیرا علاوه بر سابقه دولتی ها در برخورد با انتقاد و منقدین، جنجالی که رسانه های حامی دولت بر سر این یک جمله مهران مدیری برپا کردند، او را فرسنگها از صداوسیما که بودجه اش زیر دست دولت است، دور کرد. طبق نظرسنجی ها، تکرار قسمتهای قبلی دورهمی از شبکه نسیم، هنوز هم جزء سه برنامه پربیننده این شبکه است و این نشان می دهد که مردم منتظر علکس العمل دست اندرکاران وادامه برنامه دورهمی بودند، انتظاری که خیلی زود و با ورود هیولا به شبکه نمایش خانگی، به پایان رسید.

سریال هیولا که از اوایل اردیبهشت 98 در شبکه خانگی عرضه شد، در عین آنکه امضای مهران مدیری و قابهایی کلی از کارهای قبلی او را با خود به خانه های مردم آورده، نوع تازه اما واقعی تری هم از طنز به مخاطبان ارائه می دهد. طنزی که هم بیانگر اغراق آمیز نقاط ضعف است و هم بازرسِ علل و عوامل این ضعفها. در ادامه نگاهی داریم به 17 قسمت فصل اول این سریال، که تاکنون به شبکه نمایش خانگی آمده است.

 

هیولا

 

قصه هیولا چیست؟

«هیولا» داستان یک خاندان قدیمی است که همواره خود را ملزم به حفظ شرافت می‌دانند. جد بزرگ خانواده، مهدی‌قلی‌خان، نایب سوم شهربانی در زمان احمدشاه قاجار بوده که برای حفظ شرافت و پرهیز از وطن فروشی، ملقب به شرافت شده اما همزمان به تهران تبعید شده است. بقیه اعضای خانواده هم به اشکال مختلف درگیر همین انتخاب بین حفظ شرافت و فساد هستند که سرنوشت هرکدام نیز، بهتر از مهدی قلی خان نیست. چنانچه وی، در هنگام مرگ، ۱۰ هزار مترمربع باغ در پامنار آن زمان تهران داشته، اما اصرار اعضای این خانواده، بر حفظ شرافت، باعث شده که امروز، «هوشنگ شرافت» در محله‌ای که به نام آنهاست و سابقاً باغ اجدادی شان بوده، مستأجر نواده نوکر مهدی قلی خان، غضنفر چمچاره، باشد. هوشنگ، معلم مدرسه است و با مادر، همسر و دو فرزندش زندگی می کند. او همچنین جزء مال باختگان صندوق ذخیره فرهنگیان است که پس اندازهای اندک فرهنگیان را به انحای مختلف بالاکشیده و آنها را بیش از پیش با مشکلات زندگی امروز درگیر کرده است. هوشنگ شرافت به عنوان نماینده و سخنگوی فرهنگیان مالباخته، وارد حلقه خصوصی تر گردانندگان صندوق که با فرهنگیان در زندگی و کار- فاصله ای فاحش دارند، می شود و چیزهایی می بیند که تاکنون حتی به فکرش نیز خطور نکرده است.

.

  • بهزاد توفیق فر
۱۴
تیر

ناپلئونی


ناپلئونی

یک مقام مسئول در نظام بانکی گفت: در جلسه ای که تیم اقتصادی دولت با رئیس جمهور برگزار کرده، توانسته شخص وی را قانع کند که خرید و فروش توافقی ارز میان صادرکننده و واردکننده، عملیاتی شود. وی افزود: مدتها بود تیم اقتصادی دولت التماس می‏کرد اما التماسهایش به جایی نمی‏رسید تا اینکه قبل از جلسه دیروز یکی از اعضای پرنفوذ تیم اقتصادی پیشنهاد داد برای رییس‏جمهور ناپلئونی داغ و تازه بخریم ببینیم چی میشه. این مقام مسئول در عین حال تأکید کرد پیش از این شکلات جعبه فلزی 65% و پشمک داغ حاج‏ عبدالله را امتحان کرده بودیم اما جواب نداده بود و همین موضوع، پذیرش طرح تیم اقتصادی که مورد تایید فعالان اقتصادی هم بود را برای حدود یک ماه یا یکسال یا یک دوره به تعویق انداخته ‏بود و این وضعیت را برای بازار و ارز درست کرده که می‏بینید.

وی در حالی که اشکهایش را با دستمال دوردوزی شده می ‏زدود ادامه داد: تا اینکه بالاخره ناپلئونی جواب داد و رییس جمهور با بزرگواری، نظر تیم اقتصادی و فعالان بازار را پذیرفت و اجازه داد دوباره مثل قبل، معاملات ارز توافقی انجام شود. این مقام مسئول در پایان همه را به خدا سپرد.

 

بسته

سخنگوی وزارت امورخارجه ایران و مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در گفتگوهای جداگانه اعلام کردند که هنوز بسته ‏ای ردوبدل نشده است.

قاسمی، در نشست خبری ماهانه خود با خبرنگاران گفت که بسته ‏ای از اتحادیه اروپا نرسیده در حالی که ما شیرینی پستچی را جلوجلو داده‏ ایم. وی افزود مهلت کوتاهی که به سه کشور اروپایی برای ارائه بسته پیشنهادی داده‏ بودیم دوباره تمام شده و از ما گفتن بود. در عین حال موگرینی، در نشست خبری جداگانه ‏ای به خبرنگاران اطمینان داد که هنوز بسته‏ ای برای ایران آماده نشده است. وی ارسال بسته را با کبوتر نامه‏ بر یا هرنوع حیوان دیگری رد کرد و از تشکیل جلسات متعدد و فشرده برای تصمیم‏گیری در خصوص چگونگی ارسال بسته برای ایران خبرداد.

سخنگوی وزارت امورخارجه ایران نیز در تأیید سخنان موگرینی و ضمن آرزوی موفقیت برای وی و بقیه، از رسانه ‏ها و مردم خواست صبور باشند تا بسته بیاد ببینیم چی توشه! وی در پاسخ به سوالی درباره اینکه چه کسی بسته را باز خواهدکرد سکوت کرد و پایان داد.

 

 

سطل

پس از گذشت سه ماه از سال 97، معاون اول رییس جمهور آیین ‏نامه بودجه را که پارسال در مجلس تصویب شده بود برای اجرا ابلاغ کرد. این آیین نامه در خصوص اجرای قانون هدفمندی ‏یارانه ها، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی را مکلف کرده تا سه دهک پولدار کشور را از لیست دریافت یارانه ماهانه حذف کند. این درحالی است که هنوز امضای معاون اول پای ابلاغیه خشک نشده، نوبخت، رییس سازمان برنامه و بودجه یک سطل آب پاکی برداشت و پاشید روی امضای معاون اول. وی در توئیترش نوشت: همانطور که در زمان بررسی لایحه بودجه97 در مجلس نیز اعلام کردیم حذف یارانه سه دهک‌ پولدار، قابلیت اجرایی ندارد. تحلیلگران این سطح از هماهنگی و همکاری را بین اعضای یک کابینه کم‏ سابقه و بلکه هم، بیسابقه دانستند.

سخنگوی دولت در پاسخ به کامنت یکی از فالوورهایش که پرسیده بود چرا همون موقع نگفتین؟ وی را آنفالو- بلاک کرد و افزود: مردم خودشان بیاورند سکه ‏ها و ارز خود را بدهند به ما تا بگم.


هفته نامه راه راه

 

 دریافت رایگان از : هفته نامه راه راه

 

 

  • بهزاد توفیق فر
۰۶
ارديبهشت

در «رسوایی» صرفه‏ جویی کنید

آکادمی نوبل که در سوئد است و هرسال برندگان نوبل ادبیات و غیره را انتخاب می ‏کند، پس از وقوع یک رسوایی بزرگ جنسی دیگر، مجبور شد چند تن از اعضای خود را استعفا کند بروند به همان رسوایی خودشان نوبل بدهند ذلیل مُرده‏ ها! چندی پیش هم در بی ‏بی ‏سی و سازمان ملل و یونیسف و چندین جای دیگر، رسوایی بزرگ جنسی اتفاق انداخته بودند که اتفاقاً در خبرها هم آمده بودند. حالا که کشورهای اروپایی و آمریکایی و نهادهای فعال در آنها همه ‏اش رسوایی به بار می ‏آورند، پیشنهاد می‏ کنیم برای صرفه ‏جویی در مصرف «رسوایی»، بیایند تعریف رسوایی را با «کار» عوض کنند و خلاص! یعنی خیال همه خانواده ‏ها و پدرومادرها راحت باشد که اینها دارند آنجا رسوایی می ‏کنند و اگر یکدفعه یکی، کاری غیر از رسوایی انجام داد، آن را به عنوان رسوایی بزرگ در خبرها بیاورند و به اشد مجازات تکذیب کنند!

 

از کِی خسته بوده؟

درست وقتی رییس دولت تدبیروامید به علت خستگی زیاد! تعداد شاغلان فضای مجازی را ده ‏برابر! بیشتر گفت، دوربین بی ‏شناسنامه دلواپس، قیافه متعجب وزیر ارتباطات را نشان داد که داشت رقم 2میلیون را توی لُپش چپ و راست می‏ کرد. شاهدان عینی از رؤیت دو قُلمبه‏ گی روی سر وی نیز خبر داده ‏اند. البته وزیر گفت که رییس دولت خسته بوده و دویست هزارتا را 2میلیون گفته است، اشتباهی!

همه 85 میلیون نفر جمعیت ایران هم فی‏الفور قبول کردند و چَشم چَشم گویان، پَس ‏پَسکی از کادر خارج شدند. فقط این سوال باقی می ‏ماند که رییس دولت تدبیر و امید دقیقاً از چه تاریخی خسته بوده ‏اند؟!

 

گونی‏ ات را پس کو؟

در هفته ‏ای که گذشت سه عدد خبر بود که توی آن پول بود. یکی دستگیری سارقانی که خودپردازها را با جایش می ‏دزدیدند و معلوم شد که به دلیل توقع زیاد همسرانشان بوده و اثبات اینکه:«شوهر که خودپرداز نیست!». دومی اینکه طارمی، 100هزاردلاری که باید به حساب پرسپولیس می ‏ریخت را حواله داده، ولی هنوز نریخته به حساب. که باید گفت:«خُب می ‏ریزه بابا!». اما سومی! اینکه آقای حسن روحانی گفته در این مدت با گونی دلار می ‏آوردیم داخل کشور! بنده شخصاً هرچه جستجو کردم، بانکی که اسمش «گونی» باشد پیدا نکردم حتی در جزایر سائوتومه و پُرنسیب! اما با مراجعه به سنگ نبشته ‏ها متوجه شدم که گونی همان «سوئیفت» است که تاحالا هِی می ‏گفتند باز شده و دلواپس ‏ها هم هِی می‏ گفتند پس کو؟!

 

  • بهزاد توفیق فر