آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

تولید، نشر و بازنشر فرهنگ، مدیریت و طنز

۲۲
خرداد

دکتر «سواد ردیف» را مثل همه دولتمردان متواضع و اُفتاده، در دفتر کار شخصی‌اش، جایی در حومه نیاوران پیدا کردیم. دفتر کاری که از همان ابتدای ورود به لابی ساختمان و در طول مسیر سیزده طبقه آن و حتی در ورودی آپارتمان و دفتر منشی و اتاق مدیر دفتر و لابی اختصاصی میهمانان، به تصاویری از دست دادن دکتر ردیف، با وزیرها و مشاور وزیرها و مشاور معاون وزیرهای دنیا مزین شده بود. عکسی هم از دست دادن او با «جان کری» روی دیوار اتاق خودش بود. برای آنهایی که کمتر درباره زندگی خصوصی دکتر ردیف می دانند باید گفت که وی به سال ۱۹۶۱ میلادی در تهران و در خانواده‌ای متمول و نسبتاً، دیده به جهان گشود. چند سال بعد (۱۳۵۵ شمسی) با ویزای دانشجویی به آمریکا رفت و از دبیرستان «درو» دیپلم گرفت. همزمان با وقوع انقلاب اسلامی در ایران (۱۹۷۸ میلادی)، «سوادِ» دیپلمه، خود را به کنسولگری ایران در سان فرانسیسکو رساند و همانجا ماند. چهارسال بعد، از دانشگاه همان سان فرانسیسکو لیسانس گرفت و سال بعدش هم فوق لیسانس. دکتر ردیف، مانند اغلب نابغه‌های جهان، یک بار دانشگاه کالیفرنیا را رها کرد؛ اما دانشگاه کالیفرنیا وی را رها نکرد و بالاخره در حدود سال‌های ۱۳۷۶ شمسی، به دفتر نمایندگی دائم ایران در سازمان ملل رفت و همانجا بچه‌هایش به دنیا آمدند و ماند و تلاش کرد تا با همه ردیف باشد. در دولت حسن فریدون (مشهور به روحانی) وزیر امور خارجه شد و آنقدر به آن هتل پنج ستاره در وین رفت که عاقبت توانست یک امضاء از وزیرخارجه آمریکا بگیرد. از دکتر ردیف، تاکنون دو جلد کتاب و یک نوار منتشر شده است. در ادامه متن مصاحبه ما با وی را می‌خوانید:

 

+ مرسی آقای دکتر بابت وقت مصاحبه و نسکافه اورجینال

پلیز! می تونی منو سواد صدا کنی.

+ واااای آقای دکتر. شنیده بودم شما انگلیسی‌تون فوله؛ ولی از نزدیک ندیده بودم.

اینکه چیزی نیست باید موقع قدم زدن انگلیسمو ببینی.

+ واقعاً؟!

معلومه که نه!

+ خُب به عنوان سوال اول، نظرتون درباره سروصدایی که بعد از صحبت‌های شبانه‌تون در یکی از روم‌های یکی از نرم افزارهای گفتگو ایجاد شده، چیه؟

ببین من به یکی از روم‌های کلاب‌هاوس دعوت شدم که حدود ساعت سه نصفه شب برای چند نفر دیگه حرف بزنم و البته قول گرفتم که میکروفن‌هاشون خاموش باشه. بعدش هم از روم لـِفت دادم. بالاخره وظیفه تاریخی من ایجاب می‌کنه که از تاریخ دفاع کنم، چون تا تاریخ تاریخه، تاریخه.

+ یکی از حرفهای معترضان هم همینه که چرا شما در یک برنامه عمومی‌تر مثلاً صداوسیما یا دانشگاه با منتقدان برجام روبرو نمی‌شوید و از عملکردتون دفاع نمی‌کنید؟

اونجاها که نمیشه با پیژامه دراز کشید حرف زد. میشه؟!

+ واااای آقای دکتر اینکه گفتین فرانسوی بود؟

پیژامه؟ آره دیگه تازه بونجول هم بلدم.

+ همون بونژور یعنی؟

البته تو چون زبون دنیا رو نمی دونی ایندفعه چیزی بهت نمی گم؛ ولی دفعه بعد از من غلط دیکته‌ای بگیری یه چیزی بهت میگم.

+ شرمنده آقای دکتر؛ ولی خودتون یه بار گفتین کلمه «تعلیق» رو توی متن «برجام» اشتباهی لغو خونده بودین.

عیبی نداره حالا. بالاخره آمریکایی‌ها یه اشتباهی کرده بودن، ما که نباید هی به روشون بیاریم.

+ چه اشتباهی آقای دکتر؟!!

همینکه به جای «لغو» توی متن برجام نوشته بودن «تعلیق مشروط زماندار محدود کوتاه مدت کم‌شونده»

+ یعنی شما متوجه این اشتباه آمریکایی ها شدین؟

فکر کن یه درصد متوجه نشده باشم. منم متوجه نمی شدم «فناچی» حتماً متوجه می‌شد. اونم متوجه نمی‌شد، «فِری‌شون» می‌شد، اونم نمی‌شد

+ بله بالاخره یکی اون متن رو می‌خوند و متوجه می‌شد.

شور

+ بله؟

Shor . یعنی همینطوره

+ آهان! Sure. پس نظر شما درباره بقیه قراردادهایی که تندروها میگن خیانت به ایران بوده چیه؟

می‌دونی، من دیپلمم رو سان فرانسیسکو گرفتم و آمریکا هم چهارصد پونصدسال بیشتر تاریخ نداره. متوجهی که؟

+  البته البته

اونها هم هیچ از این قرتی بازی‌ها نداشتن.

+ یعنی هیچ جنگی نداشتن.

چرا! یه تجاوز داشتن که اسپانیایی‌ها و انگلیسی‌ها اومدن همه بومی‌‌ها رو اروپایی کردن. یه جنگ داخلی هم داشتن که

+ حتماً قرارداد صلح نوشتن و نوع حکومت آینده رو به رفراندوم گذاشتن؟

بچه شدی؟ گفتم که از این قرتی بازی‌ها نداشتن. توی جنگ داخلی، سرمایه دارها (گله دارها) اول اومدن گفتن برده‌ها باید آزاد باشن، بعد که برده‌ها شورش کردن و مزرعه‌دارها رو کشتن، گفتن منظورمون شما نبودین و دوباره گرفتنشون و خودشون بقیه مزرعه دارها رو کشتن. بعد هم خودشون اعلامیه آزادی خودشون رو دادن و با دولت خودشون بر آمریکای خودشون موافقت کردن.

+ واقعاً؟

Yap

+ پس این جنگ‌هایی که یه پای همش آمریکاست چی؟

اینا همه، دفاع‌هایی هستن که آمریکا رفته توی قاره‌های دیگه از خودش کرده و داره ازشون با بهترین امکانات نگهداری می‌کنه.

+ شما که توی اون نوار معروف گفته بودین با دفاع در خانه دشمن مخالفین؟

من گفتم میدان نباید جوری از کشور و مردم دفاع کنه که دیپلماسی نتونه زانو بزنه.

+ زانوشو کجا بزنه؟

ولش کن. حالا چندتا قرارداد بگو تا بگم خیانت به ایران بوده یا نه.

+ واگذاری بحرین به انگلیسی‌ها توسط محمدرضاشاه؟

هر دختری بالاخره باید بره خونه شوهر!

+ واگذاری مبدأ آب هیرمند به افغانستان و مبدأ آب ارس به ترکیه توسط رضاشاه؟

رضاشاه امکانات نگهداری از مبدأ رو نداشته، مجانی داده اونا. ما باید به امکاناتمون نگاه کنیم بعد آرزوی آب کنیم.

+ ۱۹۱۹؟

چه رُنده. هار هار هار

+ تنباکو؟

فقط خامه عسلی.

+ قرارداد رویتر؟

رویتر مگه خبرگزاری نبود؟

+ ترکمانچای؟

حالا یه شاهی چای ترکی دوست نداشته. نمیشه بهش ایراد گرفت.

+ گلستان؟

چقدر گریه کردم من با این فیلم. هندی هم بود فک کنم.

+ ولی آقای دکتر توی همه این قراردادها، قسمتی از آب و خاک و مردم ایران جدا شدن و منافع کشور و مردم از بین رفته.

نه! یعنی آره! یعنی ببین بالاخره وقتی آمریکا میگه با یه دکمه، ما هم طبیعتاً میگیم با یه دکمه، چون این دکمه وقتی دکمه میشه، همه دکمه‌ها.

+ به این میگن واقع‌گرایی و عبور از خالص‌سازی.

دقیقاً!

+ میشه یه سلفی بگیرم باهاتون؟

اسم دوم من سلفیه. بیا بشینم روی این ویلچر بعد بگیر

+ این همون ویلچره؟

خودِ خودشه

 

 

منتظر شده در سایت راه راه طنز

  • بهزاد توفیق فر
۱۵
اسفند

چگونه فرزندآوری را تشویق کنید؟

 

1) اصلاً نگران نباشید. خونسردی خود را حفظ کنید و به هشدارهای پیرشدن جمعیت و بحران نسل و تهدیدات آن، لبخند ژوکوند بزنید و فوراً آبدارچی‌تان را اخراج کنید.

2) به چند بانک و مؤسسه اعتباری زنگ بزنید و حال و احوال کنید. اصلاً صحبتی از وام فرزندآوری و تعداد ضامن‌ها و حتی مدارک عجیب و غریبی که می‌خواهند، به میان نیاورید اما برای اینکه حساب کار دستشان باید، در پایان مکالمه بدون خداحافظی تلفن را قطع کنید.

3) با وزارت صمت یا هرجای دیگری که لازم است تماس بگیرید و مطمئن شوید که شرکتهای تولیدکننده پوشک و بقیه ملزومات نوزاد، هرطور که می‌خواهند و به هر قیمتی، محصولاتشان را هروقت می‌خواهند بفروشند یا نفروشند. بالاخره مدیر و مالک این شرکتها هم شهروندان همین آب و خاکند و باید احساس راحتی و رفاه کنند.

4) بیایید مثل من منطقی باشیم. رهگیری قولنامه و مالیات بر خانه‌های خالی و مالیات بر سود سرمایه، هیچ ربطی به فرزندآوری ندارند. بیخیال اینها شوید و به جایش، یک فیلترشکن خوب بخرید تا بتوانید به موقع درباره افزایش نجومی اجاره‌بها توئیت بزنید و ابراز نگرانی کنید.

5) در مذمت هرنوع نظارت بر کار زایشگاه‌ها و دریافتی‌های پزشکان، سه ساعت متصل یا شش ساعت منقطع، سخنرانی کنید و آن وسطها دست یک نفر با لباس سفید را ببوسید. بعدش هم بدهید بچه‌های رسانه‌ای، تکه هایش را در فضای مجازی منتشرکنند. هشتک بزنید #امنیت_مادران.

6) اگر برفرض محال، اداره یا شرکتی پیداشد که مادران را بعد از مرخصی زایمان اخراج نکرد، خودتان این کار را بکنید و هشتگ بزنید #امنیت_شغلی_مادران. هرکس شکایت داشت، توی دهانش فلفل بریزید.

7) هرچه می‌توانید به مدارس غیردولتی، مزایا و امکانات و فرجه بدهید. حقوق و مزایا و بیمه معلمان را جوری ردیف کنید که با کمتر از سه شیفت کار، خرجشان درنیاید، معلم باید الگوی کار و تلاش برای دانش‌آموزان باشد. به مدیر مدرسه فرزند دلبندتان هم زنگ بزنید و بگویید اگر می‌خواهد سال بعد هم مدیر باشد باید بچه آبدارچی‌تان را اخراج کند. هشتگ بزنید #امنیت+آموزش+مادران و بگویید آبدارچی جدید، ناهارتان را بیاورد.

8) با همان شرکت پیمانکار همیشگی قرارداد ببندید تا در سال، سه بار نمایشگاه فرزندآوری برایتان برگزارکند. تأکیدکنید در غرفه ذرت مکزیکی، حتماً فلفل قرمز داشته باشند.

9) سعی کنید گوشت و لبنیات و میوه جات و سایر «جات»ها را از سبد خانواده ها حذف کنید و به جایش ماشین ظرفشویی و فرش شوکران و هود بادکش و مبل دسته طلا و یخچال دودر را تبلیغ کنید.

 

منتشر شده در روزنامه ایران ، پنجشنبه 15 اسفندماه 1401

  • بهزاد توفیق فر
۲۸
دی

حکایت روباه و زاغ کلاس دوم و قالب پنیر لیقوان

روزی روزگاری، خروسی و زاغکی بر شاخه درختی نشسته بودند در راهی، که از آن می‌گذشت روباهی. ولی نه هر روباهی! بلکه همان روباهی که در فارسی دوم ابتدائی، سرِ زاغکی را کلاه گشاد گذاشته بود و پنیرش را خورده بود. خلاصه، هرچی خروسی درددل می‌کرد، زاغکی هیچ جوابی نمی‌داد. نه اینکه زاغکی بی ادب بود یا خدای نکرده ناتوان جسمی – حرکتی، نه! زاغکی طفلک یک قالب بزرگ پنیر لیقوان توی منقارش داشت و نمی توانست حرف بزند. تا روباهی پای درخت برسد، خروسی کلافه شد و به زاغکی گفت: بابا اون پنیرو بگیر دستت، دو کلام حرف بزن، پوسیدیم. زاغکی همین کار را کرد ولی تا آمد جواب خروسی را بدهد، روباهی رسیده بود پای درختی و از آنجا که دفعه قبل، هیچ برخورد قضائی(یا غذایی) با او نشده بود، لذا دوباره شروع کرد همان شعر قبلی را خواندن که: گر خوش آواز بودی و خوشخوان، من همونم که دفعه پیش، یک حلب لب‌به‌لب پُر از پنیر بهت دادم، یه دهن آواز بخون تا نَبُدی بهتر از تو در مرغان! زاغ می‌خواست قارقارکند، یا که همینجوری پنیرش را برای روباهی آشکار کند که یهو خروسی یه نوک محکم زد تو سرش و گفت: اوهوی! مگه همین روباهه نبود که دفعه پیش سرت کلاه گذاشت و هشت سال پنیرت رو هاپولی کرد؟! باز می‌خوای گولش رو بخوری و پنیرتو بندازی براش؟ زاغکی، کمی فکر کرد و گفت: نه بابا! نه این روباه، اون روباهه و نه من همون زاغکی هستم. این روباه فقط جواب می‌خواد. روباهی که از پایین درختی، این مکالمه رو می شنید، دادزد: تازه از رنگ بنفش و بوی پنیر هم متنفرم

روباه و زاغ.

  • بهزاد توفیق فر
۱۴
دی

شبیه کسی که می‌شناسیم

«شبیه»، شبیه هیچکدام از کتابهایی که تا الان خوانده اید نیست. البته که نویسنده‌اش هم، شبیه نویسنده‌هایی که تا حالا از آنها کتاب خوانده‌اید، نیست. اما باید بگویم که «شبیه»، شبیه همه کتابهایی است که تا الان خوانده‌اید. البته نویسنده‌اش هم شبیه همه نویسنده‌هایی که تا حالا از آنها کتاب خوانده‌اید، هست! با تاکید چندباره روی کلمه «همه». «شبیه»، یک جورهایی «همه» است. همه داستانی که همه تاریخ و همه الان و همه فردای روشن همه ما را روایت می‌کند. انگار که هر کدام از همه ما، همه روایت خودش را برای نویسنده گفته و نویسنده، شبیه همه روایت‌های همه ما را در «شبیه»، دوباره روایت کرده است. «شبیه»، کمی هم شبیه گزیده صحنه‌های برتر زندگی ما و آنهایی است که دوستشان داریم. صحنه‌های برتری که قبلاً شبیه‌اش را در «خط مقدم»، «دهکده خاک برسر»، «همسایه‌های خانم جان» و خیلی از کتاب‌های صحنه‌آرایی شده دیگر، زندگی کرده بودیم و حالا انگار، شبیه همه «ما»یی که هرکدام‌مان از راه‌هایی شبیه به هم، آمده‌ایم تا رسیده‌ایم. همه شخصیت‌های این «شبیه»خوانی هم، راه یک روایت واقعی را آمده‌اند تا رسیده اند به روز موعود. به لحظه موعود. به آن آدم موعود. آدمی که شاید «همه ما» پیشتر، دیده‌ایم اش، اما آن‌موقع، نمی‌دانستیم کیست اما همان موقع با خودمان فکر کرده‌ایم که چقدر شبیه کسی است. کسی که می‌شناسیم‌اش...

 

کتاب شبیه

  • بهزاد توفیق فر
۱۱
دی

غرب‌زده‌ها همیشه بوده‌اند، فقط جای «زده» آنها فرق کرده. زمانی پیشانی معاویه و عمروعاص، زمانی دستِ ملکه‌منفور و کارتر و حالا هم ... تقی‌زاده گفت از سر تاااااااا پا باید غربی شوند.

کاریکاتور از توفیق 14 دی 1346


 

  • بهزاد توفیق فر
۳۰
آذر

داشتن تاکسی و فروش آن چه شرایطی دارد؟- اخبار تهران - اخبار اجتماعی تسنیم |  Tasnim

ساعت پنج عصر.  اول خط سوارشدم صندلی جلوی تاکسی. پلیس ایستاده بود تا چند جوانک آویزان شلوار و پاره زانو، میخ و شیشه زیر لاستیک ماشین ها نریزند. صندلی عقب، عجوزه پیری نشست با دستی پر از خرید و زنی جوان هم کنارش، او هم با کلی خرید. راننده، پیرمردی موسپید بود و راه افتادیم. عجوزه، همینکه که جاگیرشد شروع که اینها (پلیس ها) چرا مردم را ول نمی کنند و نانشان حرام است و... خسته بودم و حوصله خواندن یاسین نداشتم، پس سکوت کردم و کتابم را بازکردم تا بخوانم.

کم کم حرفهای عجوزه به فحش کشیده شد تا اینکه گفت: این کثافتها رفتنی هستند. گنده هاشون که با هلی کوپتر!!!! رفتن ونزوئلا بقیه شون هم امروز فردا، بیرون می کنن.

دیگه نتونستم این عمق حماقت مصدری رو تحمل کنم و پرسیدم: کی؟! همین سه – چهارتا جوونک معتاد و پاره می خوان اینارو بیرون کنن؟

گفت آره همینا. دیگه تمومه کارشون. وای به روزی که مسلح شویم(به همین سوی قبله با همین جمله بندی و لحن شعاری) گفتم اینا اگه می تونستن غلطی بخورن توی چهل سال گذشته خورده بودن. دوماً چرا مردم رو از کاروکاسبی میندازن شب یلدایی؟ چرا به مردم و مغازه ها و تاکسی ها حمله می کنن؟

گفت: (بعد از چند تا فحش زیرکمر به من و مردم و دولت) اتفاقاً دارن از همین مردم دفاع می کنن!!!! اگر لخت شدن و الواتی می خواستیم که توی همون خونه هامون داریم می کنیم! شما یه روز باتوم و گاز اشک آور نزنید، ببینید چندنفر میان تو خیابونا(یعنی درساشو اینطوری خونده بود الان به جای انگل جامعه، یه عضو موثر و مفیدی برای جامعه انسانی می شد).

گفتم اولاً سال 57 که همه مردم واقعاً اومده بودن بیرون، هم باتوم و گازاشک آور بود هم ژ- سه و ساواک و شکنجه. دوماً اونایی که از مردم و این آب و خاک دفاع کردن اونایی بودن که شهید شدن وگرنه الان به صدام می گفتی شوهرننه، بدبخت.

با چندتا فحش گفت: اون صدام از شما بهتر بود. شاهزاده رضا پهلوی میاد بقیه تونم بیرون می کنه...

اینجا بود که راننده تاکسی به حرف اومد و گفت: چی میگی براخودت؟ شاهزاده کدوم گوهیه. من هم تو انقلاب بودم هم جبهه رفتم. همین کومله ها که تو آویزون ....شون شدی زن و بچه و گوسفند و زندگی مردم رو می بردن هیشکی هم جرات نمی کرد بهشون حرف بزنه. شماها نمی فهمین. از لخت شدن توی خونه خسته شدین می خواین بیاین تو خیابون لخت بشین. الان شب عیدی من چرا باید برم خونه به جای اینکه کار کنم و یه لقمه نون زن و بچم رو دربیارم. بعد از این همه اتفاق بازهم آدم نمیشین. بیا گمشو پایین ببینم ماده الاغ بیشعور... و زد بغل و عجوزه رو پیاده کرد.

من هم موقع پیاده شدن دوتا کرایه حساب کردم. دمت گرم آقای راننده

 

  • بهزاد توفیق فر
۱۹
آذر

روزهای پایانی سال 1347 خورشیدی، مرکز شهر تهران، مخبرالدوله سرِسعدی. حالا کمی بالاتر یا پایین تر. دامن کوتاه، حالا کمی بالاتر یا پایین‌تر، میان دختران دانشجو و زنان نوکیسه‌ مُـد شده و حتی برای خریدن 250گرم شلغم، حالا کمی بالاتر یا پایین‌تر، هم با مینی‌ژوپ بیرون می‌آیند. هیچ شلغمی... عه! هیچ انسانی هم اعتراضی ندارد. فقط بعضی‌ها اشتیاقی دارند. زنی مینی‌ژوپ پوش درحال سواکردن شلغم، عمله‌ای برای آزادی و آباژور. مردم و سبزی‌فروش هرچه می‌کنند نمی‌توانند عمله را از زن مینی‌ژوپ‌پوش جداکنند تا آخر.

عمله دستگیرشده و در دادگاه می‌گوید: من فقط برای قوت قلب و تشجیع مردم، با آن زن در ملاء عام، صحبت کردم. وی گفت من خدا را می‌شناسم و حتی خیلی تحت تأثیر بازی GOD of War بودم. روزنامه‌ها و صاحب‌نظران و اساتید دانشگاه‌ها و حتی دانشجوهای هنرستان‌های معدن هم در اینباره نظر دادند و عمله را... خیر! مینی‌ژوپ را...! خیر! ترویج بی‌حیایی توسط سینما و تلویزیون را... باز هم خیر! بله! همه شلغم‌های فوق، هیچ یک از اینها را محکوم نکردند، بلکه قوه قضائیه آن‌موقع و شهربانی آن‌موقع را محکوم کردند که چرا عمله مذکور را دستگیر و به دادگاه کشانده است؟ یک کارمند دانشکده حقوق دانشگاه تهران آن موقع، هم توئیت زد که رسیدگی به شکایت شخصی آن خانم و تجاوزی که به ایشان شده است، شرعاً و قانوناً نیست و چون عمله مذکور، چیزی دستش نبوده و اقدام کرده، پس نه محاربه است و نه تجاوز و اصلاً محارب تا کجاست و حالا کمی بالاتر یا پایین تر.

بعداً هم که معلوم شد هم چیزی دستش بوده و هم تجاوز روی داده و هم شاکی خصوصی دارد، همان کارمند دانشکده حقوق دانشگاه تهران آن‌موقع، توئیت زد که حتی اگر چیزی دستش بوده و تجاوز هم کرده، چون خانم مزبور، حامله نشده، پس نباید با متجاوز مذکور برخورد قانونی صورت گیرد و این مسئله اصلاً پزشکی است و در حوزه ناباروری تعریف می‌شود. روزنامه‌ها هم تیتر زدند که:

اگر «آن» را خدا داده است

چرا باید «فقط» تو بستانی

و حتی یک سلبریتی هم این شعر را با زمینه قرمزتند استوری کرد. یک فوتبالیست یا چی‌چی‌لیست دیگر هم از کانادا، حکومت ایران را به گرفتن انتقام متجاوز مذکور، تهدید کرد. گلشیفته نامی هم که به ارائه دادن خودش مشغول بود از آن عمله ذوق‌زده شد و آن را به «بیل» تشبیه کرد.  مجله توفیق هم دید حالا که اینجوری کثافت در کثافت است، حالا کمی بالاتر یا پایین تر و کسی کار قبیح آن عمله را محکوم نمی‌کند، اعلام کرد  اصلاً این عمله را به عنوان مرد سال انتخاب می‌کنم و کرد.

مرد سال توفیق

  • بهزاد توفیق فر
۱۹
آذر

مروری بر اصل ماجرای 16آذر 1332 در دانشگاه تهران

16 آذر دانشگاه تهران و 28 مرداد

همین اول، هرچه درباره 16آذر و حواشی آن شنیده‌اید را بگذارید کنار. یا بگذارید توی کمدی، کشویی، جایی. این که من برایتان می‌گویم، اصل روایت حوادث 16آذر و پس و پیش آن است ولاغیر.

ماجرا خیلی قبل‌تر آغازشده بود. از آنجا که مصدق گفت: جای قاتل مردم، زندان نیست(1). جای جاسوس، زندان نیست(2). جای فراماسون زندان نیست(3). ولی به هرحال، دنیس رایت، سفیر اخراجی انگلیس، چمدان پولهای بریتیش‌پترولیوم انگلیس و چی‌چی اویلِ آمریکا را رساند به سرلشگرزاهدی – وزیر کشور مصدق - که بین محرومان و فقرای شهرنو و چاله‌میدان تقسیم کند. زاهدی هم زنگ زد شهرنو و فوری گفت امشب یک کار دیگردارد و پری بلنده و مهوش، پریوش، غلط کرد... چیزه نه یعنی اینها را دعوت کرد بروند چمدانها را ببینند. از آن طرف هم به شعبون بی‌مخ گفت که برای آزادکردن ایران – یا یک جای دیگر - بروبچ را لازم دارد. لذا هرچه چوب و چماق و پنجه و تیزی دارند بردارند بیاورند که فردا #برای_رقصیدن_درخیابان راهپیمایی مسالمت‌آمیز بدون خشونت داریم. فردایش یعنی 28 مرداد، کارکنان شهرنو #اعتصابات_سراسری کردند و با حمایت بروبچ اراذل و اوباش که تحت تأثیر فضای مجازی و رسانه بی‌بی‌سی قرارگرفته بودند، ریختند دفاتر روزنامه‌ها و بازار و مساجد و بقیه جاهایی که تحت تأثیر فضای مجازی و رسانه‌ها قرارنگرفته بودند را آتش زدند و خراب کردند و شکستند و ایضاً کتک مفصلی هم به برخی عابرین زدند و پهلوی دوم را دوباره برگرداندند ایران که سفر چرا، بمان و پس بگیر.

خُب، حالا شاه برگشت آورده شده به کشور باید چه کار کند؟ یعنی نباید یک لوح تقدیری چیزی به عوامل سیا و اِم آی سیکس بدهد که معلوم شود CIA و MI6 را دوست دارد و به آنها احترام می‌گذارد!؟ آنوقت نمی‌گفتند شما خیلی «تقدیرنامه نَـده» و «احترام نگذار» هستید و ما دیگر #برای_ایران عملیات آژاکس و پنجه عقاب و چکمه و غیره و غیره انجام نمی‌دهیم؟! می‌گفتند دیگر! به همین خاطر، شاه فوراً زاهدی را نخست وزیرکرد و گفت بجنب به دنیس بگو برگرده ایران. سرراهش هم بی‌پی و شِل رو سوار کنه بیاره. از همینجا اوج سیاست و مدیریت و چیزِ نیم پهلوی معلوم می‌شود که سه نفر را با یک کرایه به ایران آورد و دو تا کرایه در جیب مردم ایران ماند. ببینید مدیریت رو!

از آن طرف، رییس جمهور آمریکا به معاونش نیکسون گفت پاشو برو ببین اون 21میلیون دلار پول که دادیم رو اینا چیکار کردن. گِـیت مِـیت درست نشه برامون. نیکسون زنگ زد به محمدرضا و گفت من دارم میام ایران. شاه هم گفت اتفاقاً می‌خواستم بهت زنگ بزنم این مدرک دکترات رِ خیلی وقته صادرکردن تو دانشگاه تهران مونده جاشون رِ گرفته بیا اینم ببر. هشتک #وطن_فروشی_شرافتمندانه.

دانشجوها که هیچ از این داستان احترام و تقدیرنامه و دکتری و کارعلمی و #زن_زندگی_آزادی و اینها خبر نداشتند، خواستار مختلط شدن سلف غذاخوری دانشگاه نشدند بلکه حرفشان این بود که آن همه در 30تیر کشته دادیم و این همه هم تبعیدی و زندانی و اینها، بعد شما بردارید دوباره انگلیس را بیاورید سر چاه‌های نفت، آنهم با آمریکای اضافه؟! وطن‌فروشی، بی‌ناموسی، چیزی هستید؟! شاه به فرح گفت. فرح به اشرف گفت. اشرف به زاهدی گفت.   لذا سرلشگر زاهدی که حالا سپهبد شده بود گاردی‌ها را فرستاد ببینند در سلف دانشگاه تهران چیزی کم و کسر نباشد. تأکید هم کرد که اگر چیزی کم و کسر بود با ژ-سه بزنید رفع کنید. هشتگ #آدم‌کشی_شرافتمندانه.

گاردشاهنشاهی هم 14 تا جیپ آمریکایی را برداشت آورد توی 15 دانشگاه تهران و 16 تا کلاس. اول که شش تا گاردی با اسلحه نو و اتوماتیک و یونیفرم تمیز و پوتین‌های واکس زده براق، خیلی مرتب وارد هرکلاس دانشگاه شدند. اساتید دانشگاه دیدند اسم اینها در لیستشان نیست، لذا رفتند دفتر آموزش. بر حسب اتفاق، رییس دانشگاه آمد دید کلاسها معلم ندارند، زنگ را زد و یک توپ داد دست بچه‌ها (همان دانشجوها) ریختند توی حیاط دانشگاه. کارشناسان عقیده دارند علت کشته‌شدن و زخمی‌شدن و تجاوزشدن به دانشجوها در شانزدهم آذر، همه‌اش تقصیر همین زنگ بی‌موقع و توپ بعد از آن بوده و به جان خودشان هم قسم می‌خورند.

اما گاردی‌ها می‌گویند چون دانشجوها موقع بیرون رفتن از کلاس، بفرما نزدند ما ناراحت شدیم و می‌خواستیم صدایشان کنیم برگردند و بفرما بزنند. سوت بلد نبودیم، تیر زدیم. بعدش هم دانشگاه را محاصره کردیم تا یک وقت آمبولانس و دکتر و پرستار نیاید وسط گفتگویمان. خلاصه که سه دانشجوی دانشگاه تهران، احمد قندچی، مصطفی بزرگ‌نیا و مهدی شریعت رضوی با اندکی خونریزی ساده، آزادی‌بیان شدند و خیلی نفر دیگر هم آنقدر از حقوق‌شان خون رفت که بَـشَـر! این بود تمام ماجرا. باشه بابا اینقدر بی‌تابی نکنید. می‌گویم. بله نیکسون هم آمد دکترای افتخاری و فرح و قالیچه‌اش را گرفت و رفت. شرکتهای نفت آمریکا و انگلیس هم آمدند نفت ملی ایران را خیلی مرتب و منظم بردند. قصه ما همین بود، کلاغه به خونه‌اش نرسید. راستی، فیلم تبلیغاتی ورود نیکسون و دریافت دکترای افتخاری و قدم زدن روی خون‌های دانشجویان دانشگاه تهران را هم بزرگمستندسازروشنفکرهنرمندسلبریتی آن‌موقع، یعنی ابراهیم گلستان ساخت و دولا شد تقدیم اعلیحضرت کرد، صرفاً جهت اطلاع!

 

1) سرلشکر احمد وثوق که مصدق، او را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد، چند روز قبل از آن، به عنوان فرمانده ژاندارمری، دستور شلیک به کفن‌پوشان قیام ۳۰ تیر در کاروانسرای سنگی و همچنین کفن‌پوشان کرمانشاه، همدان و قزوین را صادر کرده بود. (او پس از کودتای ۲۸ مرداد در همین مقام ابقاء گردید.)

2) سرلشگر فضل‌ا... زاهدی که از نیروهای کاسه‌لیس رضاقلدر بود و در دولت مصدق به وزارت کشور منصوب شد.

3) سرتیپ احمد متین دفتری که سابقه نخست‌وزیری رضاشصت‌تیر و نمایندگی انتصابی سنا را در کارنامه داشت. وی، داماد مصدق و از عوامل اصلی ایجاد کدورت بین مصدق و آیت ا... کاشانی بود.

 

  • بهزاد توفیق فر
۱۲
مهر

تکه‌تکه کردن ایران خوابی است از گرگ‌صفتان که هرگز تعبیر نمی‌شود

بیش از 600 نفر از اهالی کتاب، فرهنگ و رسانه در بیانیه‌ای در خصوص حوادث اخیر اعلام کردند: تکه‌تکه‌کردن ایران عزیز، خوابی است از گروهک‌های گرگ‌صفت و مزدوران استکبار جهانی که هرگز تعبیر نخواهد شد.

600 نفر از اهالی فرهنگ: تکه‌تکه کردن ایران خوابی است از گرگ‌صفتان که هرگز تعبیر نمی‌شود

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، بیش از ششصد نفر از اهالی کتاب، فرهنگ و رسانه با انتشار بیانیه‌ای ضمن اعلام وفاداری نسبت به آرمان‌های امام و شهدا و تبعیت از رهبر انقلاب اسلامی، خواستار مقابله با تجزیه‌طلبان، عوامل نفاق، آشوبگران و تنبیه حامیان اصلی آن‌ها در فتنه اخیر شدند. متن این بیانیه به شرح ذیل است:

بسم الله الرحمن الرحیم

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ

پر واضح است که کشور عزیزمان، ایران، این روزها با فتنه‌ای مواجه است که با هدف تجزیه‌ و پاره‌پاره‌نمودن سرزمین مقدس‌‌مان در حال پیگیری است. در روزهای اخیر گروهک‌های گرگ‌صفت و مزدوران استکبار جهانی، با همه ابزارهای رسانه‌ای خود و هر آنچه در چنته داشتند، وارد میدان شده‌اند. از فرقه تروریستی رجوی و حزب کموله گرفته تا بقایای رژیم منحوس پهلوی که دستشان به خون هزاران جوان ایرانی آغشته است و پادوهای رسانه‌ای‌شان، همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا ضربه محکمی بر پیکره ملت صبور و مظلوم ایران وارد کنند. دشمنان ملت، درگذشت مشکوک یکی از دختران هموطن‌مان را بهانه کردند تا انتقام خود را از امام و امت بگیرند و در این میانه، جسارت و هتاکی را به اوج رسانیدند؛ تا آنجا که به آتش‌زدن کتاب خدا و علم عزای حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و پرچم سه‌رنگ و زیبای توحید مبادرت نمودند. فعال‌شدن احزاب معاند به امید تکه‌تکه‌کردن ایران عزیز، خوابی است که هرگز تعبیر نخواهد شد و به کوری چشم دشمنان و به لطف ایزد یکتا، ایران قوی شکوهمندتر از همیشه به مسیر پیشرفت خود ادامه خواهد داد.

آنچه در این روزها بر جامعه فرهنگ و ادب ایران و همه ما فعالان آن لازم است، آگاهی و روشنگری و تبیین درباره وضعیتی است که دشمن درصدد روایت واژگون‌ از آن است. آنچه این ضرورت را دوچندان می‌کند، دمیدن در آتش رو به خاموشی است که توسط تعدادی از حامیان سیاسی و رسانه‌ای خشونت و آشوب انجام می‌شود. اینان برآن‌اند تا به فتنه‌ای که با حضور مردم خنثی شد و با عنایت الهی صحنه‌گردانان خارج‌نشین و داخل‌نشین آن را رسوا کرد، جان دوباره‌ای دهند؛ اما حاشا که مردم آگاه و غیور ایران اجازه دهند در کشور قرآن و اهل بیت (ع) به ساحت مقدساتشان اهانت شود و فتنه‌گران به اهداف شوم خویش رسند.

ما جمعی از داستان‌نویسان، تصویرگران کتاب کودک، شاعران، ناشران و کتابفروشان، روزنامه‌نگاران و اهالی فرهنگ و ادب ضمن محکوم‌ نمودن اهانت به مقدسات مردم عزیز ایران و تقبیح آشوب‌طلبی به بهانه‌های واهی، وفاداری خود را به آرمان‌های نظام اسلامی ایران و تبعیت کامل از رهبر مقتدر و مظلوم انقلاب اسلامی اعلام می‌داریم و خواستار مقابله با تجزیه‌طلبان، عوامل نفاق، آشوبگران و تنبیه حامیان اصلی آن‌ها هستیم؛ همانان که به اشاره بدخواهان، آگاهانه یا ناآگاهانه کمر به ویرانی ایران سربلند بسته‌اند. «وَاتَّقوا فِتنَةً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَموا مِنکُم خاصَّةً وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ شَدیدُ العِقابِ».

امضاکنندگان:

ابراهیم اخوی، ابراهیم باقری‌حمیدآبادی، ابراهیم نصیری، ابراهیم شمشیری، ابوالفضل حدادزادگان، ابوالفضل خوش‌لهجه، ابوالقاسم محمدزاده، احسان شریف احمدیان، احسان عسگری، احسان قائدی، احسان نوری‌زاده، احمد اسماعیل‌تبار، احمد بابایی، احمد برادری، احمد حسینقلی ارباب، احمد شاکری، احمد شایانفر، احمد صبار، احمد عطایی، احمد قدیمی، احمد قربانعلی‌زاده، احمد نعمتی، احمدرضا اخوت، اسلام افضلی، اسلامی‌فر، اسما غفاری، اسماعیل جانعلی‌پور، اسماعیل سلطانی، اسماعیل قضاتلو، اصغر عبداللهی، اصغرطاهرزاده، اعتمادی، اعظم پشت‌مشهدی، اکبر صحرایی، اکبر عبادی، اکرم سرداری، الناز رحمت‌نژاد، الهام نجمی، امید افشارنیا، امید باغچقی، امید تیموریان، امید سعیدی‌کیا، امید فرجی، امیر احسانفر، امیر یاری، امیرحسین ثابتی، امیرحسین درخشانی، امیرحسین همتی، امیرسالار نصیری، امیرمحمد کرمی، امیری، امین بابازاده، امین زینلی، امین سرپرست، امین شفیعی، ایمان شمسایی، ایوب پرنداور، آرش فهیم، آزاده شفیعی، آسیه نیک‌صفات، آمنه نیک‌صفات، بنت‌الهدی مدیرروستا، بهروز دلاور، بهروز ساقی، بهزاد توفیق‌فر، بهزاد دارابی، بهزاد دانشگر، پرویز امینی، پژمان بابایی، پویان حسن‌نیا، تقی رهایی، تقی متقی، تیمور امین‌ناصری، جانمراد احمدی، جعفر خیاطیان، جلال محمدی، جواد جاسبی‌وجدانی، جواد جلوانی، جواد حیدری، جواد کلاته عربی، حاتم ابتسام، حامد انتظام، حامد تقدیری، حامد حاجی‌پور، حامد رفعتی، حامد زینالی، حامد شاهمرادی، حامد کمال، حانیه عابدیان، حبیب حاجی‌زاده، حجت‌الله دهستانی، حجت جوان، حسام سالکی، حسن ابراهیمی، حسن ادیب‌زاده، حسن تمیزی‌فر، حسن یاسین‌راد، حسین اصفهانی، حسین حسین‌زاده، حسین زحمتکش، حسین زمان‌وزیری، حسین سعیدی، حسین سیدی‌ساروی، حسین قرایی، حسین کچویان، حسین گلستانی، حسین‌علی کاجی، حکیمه باباخان، حکیمه قطبی‌نژاد، حمید انصاری‌زاده، حمید جهانگیرفیض‌آبادی، حمید حسام، حمید حمزه‌زاده، حمید خلیلی، حمید درویشی شاهکلائی، حمید عابدینی، حمیدرضا آزادگان، حمیدرضا بیانی، حمیدرضا وکیلی، خانم حیدری، داود روحانی‌معین، راضیه تجار، رامین غلامحسین‌نژاد، رباب سادات‌کلامی، رباب طاهری، رباب مرادی، رحیم مخدومی، رحیم میرعظیم، رحیم نریمانی، رسول قشقایی‌ترک، رسول ملاحسنی، رضا الماسی، رضا بامداد، رضا چیوایی، رضا خوشتراش‌پسندیده، رضا غلامی، رضا قربانی، رضا قریبی، رضا کاظمی احمدآبادی، رضا کریمی، رضا کشاورزی قلعه‌جوقی، رضا مختاری، رضا نظری، رضا هدایتی، رضیه غبیشی، رقیه آقازاده، روح‌الله سبیلی، روح‌الله شریفی، روح‌الله کاظمی، روح‌الله کشاورزی، ریحانه جان‌نثاری، زهرا احمدی، زهرا اسدی، زهرا باقری، زهرا پناه، زهرا پیوندی، زهرا رهنما، زهرا سیدی، زهرا علیپور، زهرا فتحی، زهرا قمی، زهرا مهاجری، زهرا یزدی‌نژاد، زهرا یوسفان، زهره جعفری‌نژاد، زهره‌سادات مدرسی، زهره عیسی‌خانی، زهره کیانی، زینب عرفانیان، ساجده تقی‌زاده، سپیده شراهی، سجاد اسماعیلی ، سجاد رحمتی، سجاد فخرایی، سجاد میرزایی، سحر خوش‌گفتار، سحر فتحی، سعید بلوکی، سعید تدین، سعید سعادت، سعید عالمگیرتهرانی، سعید عالمیان، سعید قاسمی، سعید مجیدی، سعید محسن‌زاده، سعید محمدی، سعید مکرمی، سعید نظام‌زاده، سعیدحسین رفیعی، سعیده شبرنگ، سفانه الهی، سلمان هاشمیان، سمانه افشاری‌نژاد، سمانه واعظی، سمیرا اسکندرپور، سمیرا اکبری، سمیه عالمی، سهیلا ازگلی، سهیلا راجی‌کاشانی، سودابه احمدی، سودابه حمزه‌ای، سید کمیل باقرزاده، سید احسان گتمیریان، سید امیرعلی ناقدی، سید جلیل موسوی، سید حسن برقعی، سید حسن چاووشی‌زاده، سید حسن حسینی ارسنجانی، سید حسن منتظرین، سید رضا شهرستانی، سید سراج‌الدین جزایری، سید طه مرقاتی خوی، سید عباس لاجوردی، سید عقیل علوی، سید علی بنی‌لوحی، سید مجتبی انواب، سید محمد مرتضوی، سید محمد نبوی زاده، سید محی الدین حسینی مقدم، سید مصطفی طباطبایی، سید مصطفی موسوی، سید میثم سبحانی، سید میثم موسویان، سید هادی سیادت جهرمی، سیدابوالحسن میری، سیداحمد طباطبایی ستوده، سیداحمد موسوی‌مراغه، سیداحمد میرزاده، سیدبشیر حسینی‌میانجی، سیدحامد ترابی، سیدحسن موسوی، سیدحمید موسوی فراز، سیدرضا جعفری، سیدرضا صفوی، سیدسجاد موسوی ، سیدسعید محمدی حسین‌نژاد، سیدصادق رضایی، سیدعلی طبیبی، سیدعلی محمدمیر حسینی ده‌آبادی، سیدعلی مدنی، سیدمجتبی ابوالقاسمی، سیدمحمد پیام، سیدمحمدجواد طاهری، سیدمحمدحسین رسولی، سیدمحمدرضا طباطبایی، سیدمرتضی کرامتی، سیدمصطفی آقامیری، سیده خدیجه حسینی، سیده رقیه آذرنگ، سیدهادی قادری، سیده‌عذرا موسوی، شعله جهانگیری، شهرزاد اسفندیاری، شهره اکبری اسمعیلی، شهریار امینیان، شهلا پناهی، شهین عالی، شیدا اسلامی، شیده ایزدی، شیما ناصری، صادق رئیسی، صالح قاسمی، صالحه رئیسی، صدیقه شاهسون، صمد شفیعی مقدم، طاهره کوهکن، طاهره مشایخ، طباطبایی، طوبی زارع، طیبه دلقندی، طیبه فرید، عابد دولتی، عارف جعفری، عاطفه صادقی، عباس جبلی، عباس جعفری‌مقدم، عباس جهانگیری، عباس حیدری، عباس خواجه‌پیری، عباس محمدزاده‌حیدری، عباس معصومی، عباسعلی صدری، عبدالامیر مطیع‌الرسول، عبدالرسول دهقان نصیری، عبدالرضا قیصری، عبدالکریم ارمی، عبدالکریم سلطانیان، عبدالله امیری مقدم، عسگر شیردل، عظیم غلامزاده، عفت نوبری، عطیه سادات صالحین، علی احمدپورترکمانی، علی اسماعیلی، علی‌‎اصغر ابدی، علی‌اصغر بهمن‌نیا، علی‌اصغر سعدآبادی، علی‌اصغر شکرایی کاشانی، علی‌اکبر پورجمشیدیان، علی‌اکبر تورانیان، علی‌اکبر سبزیان، علی‌اکبر شیروانی، علی‌اکبر قدیانی، علی‌اکبر میرزا آقایی، علی آرمین، علی آقابالازاده، علی جیرانپور، علی حیدری، علی خواجه، علی دهقان، علی ذوالقدر، علی رستمی، علی رمضانی، علی سراج، علی شعیبی، علی شهودی، علی شیر رضایی‌میرقائد، علی قنبری، علی مجتهدزاده، علی محمدی، علی موحدی‌خو، علی ناظری، علیرضا احمدیان، علیرضا جاسبی، علیرضا جلوانی، علیرضا رستمی، علیرضا سبحانی‌نسب، علیرضا سلیمانی، علیرضا شجاعی، علیرضا صمویی، علیرضا قزوه، علیرضا قلی‌زاده، علیرضا قیصری، علیرضا کمیلی، علیرضا ملکی، علی‌محمد مؤدب، عماد قمی، غلامرضا بیات، فاطمه استکی، فاطمه بختیاری، فاطمه جان‌بزرگی، فاطمه جدیدی، فاطمه خرامان، فاطمه دانشورجلیل، فاطمه رعیت‌نژاد، فاطمه سادات رضوی علوی، فاطمه شایان‌پویا، فاطمه فروغی‌فرد، فاطمه مشهدی‌الکوبه، فاطمه نافی‌زاده، فاطمه نیکزاد، فائزه کردفیروزجایی، فائزه میرزایی، فائضه غفارحدادی، فرجی، فرزاد بیات موحد، فرزانه دهقانی، فرشته عسگری، فرهاد فلاح، فرید ابول‌نژادیان، فهیمه شهابیان مقدم، فیروزه کوهیانی، قادر فاضلی، قاسم باقری، قاسم صفایی‌نژاد، قاسم قاسمی‌نیا، قاسم نظیفی، کاظم جوانمردی، کاظم طلایی، کاظم عابدینی، کبری خدابخش، کتایون رجبی‌راد، کریم پارچه‌باف دولتی، کمیل قندهاری، کوثر غلامی، کورش نیک‌عهد، گلعلی بابایی، لعیل اعتمادی، لیلا اما‌م‌جمعه، لیلا رستم‌خانی، لیلا صادق‌محمدی، لیلا محمدی، مازیار نیلچی، مجتبی ابراهیمی، مجتبی اعلایی، مجتبی سادات‌سرکی، مجتبی شاکری، مجتبی شاهمرادی، مجتبی صابری، مجید تبریزی، مجید خزائیلی، مجید شکراللهی، مجید صفاتاج، مجید قلی‌بیگ، مجید محبوبی، محبوبه حاجی‌مرتضایی، محبوبه زارع، محبوبه معراجی‌پور، محسن بختیاری، محسن بغلانی، محسن پرویز، محسن تقیانی، محسن حاجی‌مقدسی، محسن حنیفی، محسن ذوالفقاری، محسن عمادی، محسن مهرآبادی، محمد بیابانی، محمد پیرعلی، محمد تقی سبحانی‌نیا، محمدتقی عزیزیان‌زمانه، محمد جنتی، محمد حسنی، محمدحسین اپرناک، محمدحسین کریمی‌پور، محمد حقی، محمد حیدری، محمد راهی، محمدرحیم جهاندیده، محمد سرشار، محمد شاملو، محمد شفیعی، محمد شکروی، محمد شیخلر، محمدصادق علیزاده، محمدصادق ناظمیان، محمدصالح سلطانی، محمد صیاح، محمد طاهری، محمدطاهری تینجانی، محمدعالمگیر تهرانی، محمد کمال، محمد محمدی، محمد محمودی‌نورآبادی، محمد معمارباشی، محمد نجفعلی‌زاده، محمدامیر خسروی، محمدامین مرادزاده، محمدامین مهدوی، محمدباقر انصاری، محمدباقر نریمانی، محمدجواد اسلامی، محمدجواد حاجی سلطانی، محمدجواد حیدرزاده، محمدجواد دشتی، محمدجواد عظیمی، محمدحسن داوری، محمدحسن روزی‌طلب، محمدحسن زمان‌وزیری، محمدحسین انصاری‌نژاد، محمدحسین چراغچی، محمدحسین شیخ‌بهایی، محمدحسین ظریفیان، محمدحسین عظیمی، محمدحسین علیجان‌زاده، محمدحسین علیپوری، محمدحسین فیروزی، محمدرسول نوروزی، محمدرضا اسماعیلی، محمدرضا بهروزی‌زاد، محمدرضا حدادپور‌جهرمی، محمدرضا خانی، محمدرضا خسروی، محمدرضا زمانزاد، محمدرضا سرشار، محمدرضا سنگری، محمدرضا شهبازی، محمدرضا صلح‌جو، محمدرضا فوادیان، محمدرضا نجفی، محمدرضا هوری، محمدصادق پورامینی، محمدصادق ذجاجی، محمدصادق رحمانی‌پر، محمدصادق محدث، محمدعلی امیرگل، محمدعلی جعفری، محمدعلی جهاندیده، محمدعلی رامین، محمدعلی زاهدی، محمدعلی مرادیان، محمدعلی نباتی، محمدعلی هوایی، محمدمهدی شکری، محمدمهدی شیخ‌صراف، محمود عظیمی‌پور، محمود محیط، محمود مطهری‌نیا، مختار حداد، مختار کلانتری، مرتضی احمدآخوندی، مرتضی اخوی، مرتضی توکلی، مرتضی جوادی، مرتضی سعیدی‌زاده، مرتضی سینجلی، مرتضی شیرعلی، مرتضی فاطمی‌نژاد، مرتضی محمدی، مرضیه پودینه، مرضیه‌سادات قاضی مرعشی، مرضیه شاکری، مرضیه شهلایی، مرضیه عسگری‌منفرد، مرضیه کیان، مرضیه وزیری‌مقدم، مرضیه ولی‌حصاری، مریم ابراهیمی شهرآباد، مریم اسدزاده‌شریف، مریم بصیری، مریم جدلی، مریم داداشی، مریم شریف‌رضویان، مریم شیدا، مریم عباسی، مریم عباسی‌جعفری، مریم عرفانیان، مریم فرجی، مریم کرباسی، مریم لطیفی، مریم میرزایی، مریم نادری ، مسعود آذرباد، مسعود بابازاده، مسعود پیرمرادیان، مسعود صالحی، مسعود مختاری، مسعود منوچهری، مصطفی اکبری، مصطفی رجبی، مصطفی رزاقی، مصطفی زمانی، مصطفی شیرافکن، مصطفی عیوضی، مصطفی فرهمند، مصطفی قلی‌زاده‌علیار، مصطفی اللهیاری، مصطفی واحدی، مصیب معصومیان، معصومه آباد، معصومه پورقصاب، معصومه دستجانی‌فراهانی، معصومه رمضانی، معصومه سپهری، معصومه عرب‌خانی، معصومه محمدی، محدثه صادقی، معصومه نعمتی‌خواه، معین مؤمنیان، ملیحه ذوالفقاری، منصور مهدوی، منصور نجفی، مهدی ابراهیمی، مهدی اخویان، مهدی امام رضایی، مهدی جوکار، مهدی حسین‌زاده ‌یزدی، مهدی حسینی، مهدی دریاب، مهدی سخاوت‌نیا، مهدی سلیمانی، مهدی سیمایی، مهدی شکوری، مهدی صفاری، مهدی صفایی‌منش، مهدی صنعتی، مهدی طاهری، مهدی فراشی، مهدی فقیهی‌نژاد، مهدی قربانی، مهدی قنبری، مهدی کردفیروزجائی، مهدی محمدخانی، مهدی مسعودی، مهدی میرزایی، مهدی نصراصفهانی، مهدی نعلبندی، مهدیه زکی‌زاده، مهدیه‌سادات عرب‌عامری، مهدیه طایفه، مهران عباسی، مهرداد باقری، مهری‌سادات هاشمی، مهری صادقی، مونس عبدی‌زاده، میثم محمدی، میثم نیلی، میرشمس‌الدین فلاح‌هاشمی، مینا منجم‌زاده، نادر ملک‌کندی، نادره عزیزی‌نیک، نادیا درخشان‌فرد، ناصر تبریزی، ناصرجوادی، ناهید حسن‌پور، نجمه طرماج، نجمه کتابچی، نسرین باقرزاده، نعیمه اسلاملو، نغمه مستشارنظامی، نورالله حسین‌خانی، نورالدین قدیمی، نیما اکبرخانی، هادی جانفدا، هادی شیرازی، هادی صادقی، هادی کریمی، هادی ملکی، هاشمی، هاشمی، هدیه بانکی، هوشنگ محب، وجیهه سامانی، وحید جلایی، وحید خضاب، یاسر عسگری، یوسف سخنور، یوسف سرشار، یوسف عباسی، یوسف یعقوبی‌فر، علی رهبر اسلامی، علی محمدی‌هوشیار، علی‌اکبر صمدی، سیدعلیرضا حسنی، لطیف راشدی، رقیه بابایی، سپیده انوشه، علی قهرمانی، علی علیزاده سیاهگورابی، مجید ملامحمدی، زینب هادی، علی مهر، محمدتقی رمضان نرگسی، تقی شجاعی، مرضیه نفری، مریم حاجیان، غلامحسین صدیقی، زهره سادات طباطبایی، زهرا سادات طباطبایی، رضوان مدنی، سیدمحسن امامیان، فاطمه رحیمی، فهیمه انصاری، لعیا اعتمادی، معصومه صادقی، محمدتقی استیری، نجمه جوادی، سیدمجید پورطباطبایی، لیلا مدرس‌پور، سجاد صالحی، محسن خلیلیان، نرگس میرفیضی، زهرا برزگری، سیدعباس حسینی، سیدحسین هاتف، سعید صدری، رضا اخوی، سیدعباس حسینی، مصطفی امیری، سعیده رحیمی، وحید لحمی، علی رضایی، احمد سعیدی، محمود سوری، عباس ابراهیمی، محمد شهبازیان، حسن علی پور، محمد عباس زاده و ....

این فهرست در حال تکمیل شدن است...

  • بهزاد توفیق فر
۰۲
مهر

 

عمر بیاد من نمیام. ناپلئون این را گفت و دستش را بین دکمه سوم و چهارم جلیقه‌اش فروبرد. نیکسون سرش را از توی گوشی‌اش بلندکرد و فریادزد: اوهوی! عمر به تو چیکار داره کچل؟ ناپلئون با فریاد جواب داد: اوهوی تو گوشی‌ات. من با دزیره قراردارم. هنوز از اون دفعه ناراحته. باز ببینه عمر اومده، باهام واقعی کات می‌کنه. فردا رفت با اون موشه‌ی هرزه دیت کرد، تو جواب میدی؟
الیزابت با زور، دست آتیلا را از دور کمرش بازکرد و گفت: اییییییش… آخه آدم با دزیره توی تجمع اعتراضی قرار میذاره؟ ناپلئون سرش را پایین انداخت و همانطور که خاکها را با نوک پوتین‌اش جابه‌جا می‌کرد جواب داد: پلازانکه کویین! همه که مثل تو کاخ هزار اتاق ندارن! رضاشصت‌تیر باصدای گرفته وسط حرفشان پرید: راست میگه پدرسگ! کاخ ما هم که اینقدر سوراخ سُمبه داشت، بازم محمدرضا رو با اون ارنست پرون [بوق] از سوراخهای شهرنو پیدا می‌کردن و برمی گردوندن. فرح دماغش را بالاکشید و سعی کرد لرزش دهانش را به دستش منتقل کند و همزمان پریدگی پلکش را با بازوبسته کردن کنترل کند، اما درنهایت نتوانست چیزی بگوید. صدام با لگدی محکم، کیف ریگان را به چراغ ماشین چرچیل کوبید و رو به ناپلئون پرسید: فی الحال ماذا دشمنی بین انت و عمروعاص؟
فرح عُق زد. مسعود گفت بابا چه عیبی داره. من تمام خواهران مجاهد رو… تاچر پشتِ دستش را به مسعود نشان داد و ادامه داد: این عمروعاص یه بار تو جنگ صفین لُخت شده، دیگه ول نمیکنه، از اونموقع تا تق‌قی به توقی می‌خوره، لُخت میشه. دزیره هم زیادی حساسه. همین مصی رو چندبار وسط خیابون… عمروعاص تماسش را قطع کرد و رو به ناپلئون گفت: هان! چطور اونوقت که پشتِ …نِ من قایم می‌شدی و قفسه‌های فروشگاه رو خالی می‌کردی سگ فحش نبود، حالا من #بی_ناموسم و بی_غیرتم، تو #زن_ زندگی_ آزادی؟ ناپلئون با غیظ تُـف گنده‌ای توی دستش انداخت و مالید به دو شوید موهای کفِ سرش. عمروعاص ادامه داد: بچه ها راه بیافتین. دارو اثرکرد و تموم. یکی داد زد: تفنگت را زمین بگذار! عمروعاص دستش رفت که شلوارش را پایین بکشد اما دید که طرف خودی است، گفت: ترسیدم خاک‌برسر! اینجا نه، بذار برسیم خیابون حجاب بعد عَـر بزن. عبدالوهاب درِگوشی از عمروعاص پرسید: پس معاویه کو؟ عمروعاص جواب داد: اوناهاش. توی شاسی بلنده مهران مدیری نشسته. ناپلئون: تُف…

 

منتشرشده در: راه راه طنز

کاریکاتور: توفیق / هویدا: نخست وزیر عصایی / کتاب عصانامه 1348

  • بهزاد توفیق فر