شبیه کسی که میشناسیم
«شبیه»، شبیه هیچکدام از کتابهایی که تا الان خوانده اید نیست. البته که نویسندهاش هم، شبیه نویسندههایی که تا حالا از آنها کتاب خواندهاید، نیست. اما باید بگویم که «شبیه»، شبیه همه کتابهایی است که تا الان خواندهاید. البته نویسندهاش هم شبیه همه نویسندههایی که تا حالا از آنها کتاب خواندهاید، هست! با تاکید چندباره روی کلمه «همه». «شبیه»، یک جورهایی «همه» است. همه داستانی که همه تاریخ و همه الان و همه فردای روشن همه ما را روایت میکند. انگار که هر کدام از همه ما، همه روایت خودش را برای نویسنده گفته و نویسنده، شبیه همه روایتهای همه ما را در «شبیه»، دوباره روایت کرده است. «شبیه»، کمی هم شبیه گزیده صحنههای برتر زندگی ما و آنهایی است که دوستشان داریم. صحنههای برتری که قبلاً شبیهاش را در «خط مقدم»، «دهکده خاک برسر»، «همسایههای خانم جان» و خیلی از کتابهای صحنهآرایی شده دیگر، زندگی کرده بودیم و حالا انگار، شبیه همه «ما»یی که هرکداممان از راههایی شبیه به هم، آمدهایم تا رسیدهایم. همه شخصیتهای این «شبیه»خوانی هم، راه یک روایت واقعی را آمدهاند تا رسیده اند به روز موعود. به لحظه موعود. به آن آدم موعود. آدمی که شاید «همه ما» پیشتر، دیدهایم اش، اما آنموقع، نمیدانستیم کیست اما همان موقع با خودمان فکر کردهایم که چقدر شبیه کسی است. کسی که میشناسیماش...