آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

بزرگی راگفتند:آینده بشرتاریک است. پاسخ داد: ولی وظیفه ماروشن است

آینده روشن

تولید، نشر و بازنشر فرهنگ، مدیریت و طنز

۲۴
آبان

دکتروحید یامین‌پور در غرفه پایگاه خبری فرهنگ انقلاب اسلامی حضور یافت و در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگ نیوز، نقش شبکه های اجتماعی را در پیشبرد اهداف فرهنگی مفید البته آسیب پذیر عنوان کرد. مشروح این گفت‌وگو به شرح زیر است.

فرهنگ نیوز: با توجه به حضور چشمگیر جبهه فرهنگی در شبکه‌های اجتماعی، آیا این گرایش را روندی مثبت می‌دانید؟ و آیا فعالیت در شبکه‌های اجتماعی را می‌توان حرکتی فرهنگی به حساب آورد؟

شکی نیست که فضای سایبر و شبکه‌های اجتماعی به هر حال فرصتی را ایجاد می‌کند که می‌توان از آن برای انتقال اخبار و شکستن انحصار رسانه‌ای جبهه معارض بهره گرفت. منتها من این فضا را بدون آسیب و بدون آفت نمی‌بینم. آفتش را هم نه از باب آفت‌های اخلاقی که همه بیان می‌کنند که ممکن است آدم از فضاهای غیر اخلاقی و… سردرآورد، خیر.

نگاه من نگاه پدیدار شناسانه است، یعنی معتقدم این شبکه‌ها به تدریج اخلاق و خوی خاص خودشان را تولید می‌کنندو به تدیج یک زندگی دوم(second life) برای کسانی که خیلی از وقت‌شان را در فضای برخط صرف می‌کنند، تحمیل می‌کنند. و به نوعی آنها را از دایره فرهنگ خارج می‌کنند. چون شبکه‌های مجازی و اجتماعی و کلا فضای سایبر یک تربیت ویژه  و منطق ویژه‌ای را اقتضا می‌کند که خیلی با منطق خلوت و درنگ و منطق تفکر و منطق ارتباط چهره به چهره(face to face) سازگاری ندارد و در تعارض با اینهاست.

لذا ما باید حواسمان باشد که علی رغم استفاده و حضور در این فضا حق نداریم زندگی دوم داشته باشیم، حق نداریم کار فرهنگی را صرفا در کار خبری خلاصه کنیم. این خیلی اجحاف است که فکر کنیم کار فرهنگی یعنی کار خبری کردن، تسلسل پیام‌ها و خبرهای مکرر که حتی واجد مضامین دینی باشند آنها را از مضمون و محتوا خالی می‌کند و دریافت کننده این پیام‌ها و اخبار دیگر درکی از آن معنا نخواهد داشت و در واقع معنازدایی می‌شوند و این خیلی اتفاق بدی است.

http://www.farhangnews.ir/content/87433

  • بهزاد توفیق فر
۲۱
آبان

مذاکره در حوزه دیپلماسی، یک تاکتیک است نه استراتژی. آمریکا در روند یکی دو سال اخیر- به ویژه از مهرماه سال گذشته- بر آن است که از تاکتیک مذاکره با ایران، نتایج استراتژیک به دست آورد. نقطه مقابل این گارد آن است که کسانی در کشور ما، نفس مذاکره را استراتژی تلقی کنند و به همین اعتبار در دستیابی به دستاوردهای تاکتیکی هم با زحمت مواجه شوند. این دو گارد متفاوت موجب شد عایدی دو طرف در مذاکرات ژنو کاملا نامتوازن و نامتعادل باشد. آمریکا می‌داند که ایران بنا ندارد بمب اتمی بسازد همچنان که می‌داند حتی ساخت چند بمب اتمی در برابر چند ده هزار بمب اتمی موجود در غرب نیز واجد کمترین ارزش نظامی یا دفاعی نیست و از آن سو، داشتن بمب اتمی، آمریکا را از شکست در عراق و افغانستان نجات نداد.
بنابراین مهم‌ترین ارزش مذاکرات هسته‌ای برای آمریکا- در زمانی که بی‌سابقه‌ترین ناکامی‌ها و ضعف‌ها را در طول 70 ساله پس از جنگ جهانی از خود به نمایش گذاشته و هژمونی ابرقدرتی او به چالش کشیده- این است که بتواند ولو به دروغ القا کند ایران به عنوان قدرتمندترین معارض کاخ سفید در غرب آسیا، از مواضع خود کوتاه آمده است. آنها نگران الهام‌بخشی عملیاتی و موفق ایران در چهارگوشه غرب آسیا (خاورمیانه) هستند. آخرین نمونه این اثرگذاری در شمال، مرکز و غرب عراق و در جریان سازماندهی مقابله موفقیت‌آمیز با داعش (پیاده‌ نظام جنگ نیابتی غرب در منطقه) به نمایش درآمد. به تعبیر رهبر معظم انقلاب- در دیدار با وزیر امور خارجه و سفیران جمهوری اسلامی در سراسر جهان- «در خصوص تعامل با دنیا دو استثنا وجود دارد؛ رژیم صهیونیستی و آمریکا. نشست و برخاست و حرف زدن با آمریکایی‌ها مطلقا تاثیری در کم کردن دشمنی آنها ندارد و بدون فایده است... این کار [مذاکره] ما را در افکار عمومی ملت‌ها و دولت‌ها به تذبذب متهم می‌کند و غربی‌ها با تبلیغات عظیم خودشان، جمهوری اسلامی را دچار انفعال و دوگانگی جلوه می‌دهند... ضرر دیگر نشست و برخاست با آمریکا، ایجاد زمینه برای طرح توقعات جدید از سوی آنهاست... تا وقتی وضع کنونی یعنی دشمنی آمریکا و اظهارات خصمانه دولت و کنگره آمریکا درباره ایران ادامه دارد تعامل با آنها نیز هیچ وجهی ندارد.»
برای جان کری که از اوکراین تا پایتخت‌های آمریکای لاتین و از بغداد و دمشق و بیروت تا صنعا با کمترین توفیقات سیاسی مواجه بوده و حتی شکست‌های بزرگی را تجربه کرده، صرف گرفتن یک عکس با وزیر خارجه «جمهوری اسلامی» که آمریکا را به درستی شیطان بزرگ می‌داند، دستاورد مهمی است. با این حال هیچ مقام رسمی آمریکا هرگز درباره این مذاکرات دوجانبه (به انضمام حضور تشریفاتی و پوششی اشتون) نگفت «به واسطه مذاکره با ایران تابو شکست.» اما وقتی در این طرف کسانی به غلط نگاه استراتژیک به تاکتیک مذاکره داشته باشند، آنگاه نتیجه همان می‌شود که فلان سیاستمدار 5 آذر 92 با فایننشال تایمز مصاحبه می‌کند و می‌گوید «توافق ژنو خط‌شکنی بود... یک قسمت خط‌شکنی همین جا بود چون مذاکره با آمریکا یک تابو بود و این تابو آسان نمی‌شکست.» بر‌آیند دو نگاه متفاوت و متناقض همین می‌شود که کری و اوباما بگویند «عدم توافق بهتر از توافق بد است» (یعنی برای توافق هول نمی‌شویم) و در مقابل بشنوند هیچ توافقی بدتر از عدم توافق نیست؛ حاکی از اینکه هزینه و قیمت توافق را هرچه که باشد ولو گران حساب کنند یا دبه در بیاورند یا کلاهبرداری کنند، می‌پذیریم. اصلا کریدور مذاکرات در وین و ژنو و مسقط نه، معامله یک آپارتمان یا خودرو میان دو نفر آدم عوام! یکی خود را مشتاق معامله و ترجیح هر توافقی بر عدم توافق نشان دهد و دیگری با وجود اینکه به این توافق نیازمندتر است بگوید عدم توافق را بر توافق بد ترجیح می‌دهد. تصور می‌کنید کفه کدام یک سنگینی می‌کند؟ اگر یک طرف مذاکره سیاسی گفت که به خاطر توافق حاضر نیست کنگره را دور بزند اما از طرف مقابل شنید «حتی اگر استیضاح هم شوم، جزئیات مذاکرات را به مجلس نمی‌گویم»، آیا جز این می‌شود که طرف آمریکایی، تحولات کنگره را فاکتور ‌کند اما این طرف دست خالی بماند؟!
  • بهزاد توفیق فر
۰۵
آبان


قیصر امین‌پور

 

من دیر رسیدم. شبیه حضرت عباس می‌خواست به میدان برود. حتی از «حر» هم دیر‌تر رسیده بودم! اما گویا هنوز هم دیر نشده بود.

شبیه شمر با کلاه خود و شمشیر و زره، در میدان جولان می‌داد و وقیحانه به قصد خود اعتراف می‌کرد. سمت راست میدان، اهل حرم و سبزپوشان ایستاده‌اند. و سمت چپ، سرخ پوشان. چقدر نزدیک و چقدر دور!مشکل بود تا باور کنم که اینجا کربلا و امروز عاشورا است؛ ولی شبیه بود!

شبیه حضرت عباس از امام اذن میدان می‌خواست. امام در زمینه شور می‌خواند و شبیه عباس با شور پاسخ می‌داد؛ اما سرخ پوشان همه خارج از دستگاه و بی‌تحریر می‌خواندند.

من خیلی دلم می‌خواست امام را ببینم؛ اما دور بود و چهره‌اش را خوب نمی‌دیدم. امام با دست مبارک، بر تن شبیه عباس کفن پوشاند. شبیه عباس برق آسا به قصد آب بر اسب جست. اسب بال گرفت و تماشاگران غوغا کردند.

همه چیز معمولی بود؛ تا اینکه ناگهان زنی از میان جمعیت تماشاگر بیرون پرید. تنم لرزید. زن زمین خورد. از زمین برخاست؛ یا حضرت عباس!زن سیاه پوش بود با کودکی در آغوش!همین که از صف تماشاگران جدا شد به میدان رسید.

خدایا، هیچ وقت میدان این قدر نزدیک نبوده است!در یک قدمی!

زن به میدان زد. سراسیمه می‌دوید. ناگهان ایستاد. خم شد. مشتی خاک برداشت، به سرخود زد و به سر کودکش نیز. همچنان سراسیمه می‌رفت. چه می‌خواهد بکند؟ قرار نیود کسی از صف تماشاگران به میدان برود. قبل از اینکه کسی متوجه بشود به وسط میدان رسید. شبیه حضرت عباس به تاخت از کنار او گذشت. زن به دنبالش دوید. به او رسید. دست در رکابش زد. اسب ایستاد. زن کودکش را بر سر دست به اهتزاز در آورد. شبیه حضرت عباس گویی می‌دانست. دستی از آستین برآورد و به پیشانی کودک کشید. خدایا چه نذری و نیازی بود؟

زن، فاتحانه برمی گشت. ولی من دیگر چیزی نمی‌دیدم. شکستم و به زمین نشستم. خدایا، چه باوری! و من که تا این موقع باور نمی‌کردم؛ به باور آن زن ایمان آوردم. ولی چطور می‌شود باور کرد؟ آخر این نمایش بود و واقعیت نداشت. همه می‌دانستند.

ولی راستی مگر خود عاشورا هم نمایش نبود؟ وقتی که خود واقعیت، نمایش باشد؛ نمایش هم واقعیت است. عیب از من بود که در جزئیات مانده بودم؛ صورت‌ها، چشم‌ها، لباس‌ها، زمان، مکان...

جزئیات آدم را به اشتباه می‌اندازد.

به هیئت کلی سوار نگاه کردم، خودش بود- حضرت عباس!- داشت به سمت سرخ پوشان می‌تاخت. جهت هم‌‌ همان جهت بود. پس دیگر چه می‌خواستم؟

حضرت عباس به سوی رود فرات اسب می‌راند، ولی سرخ پوشان نگذاشتند.

سرخ پوشان چقدر زیادند! سرخ پوشان چقدر بی‌چهره‌اند! اما آن‌ها هم خودشان بودند و واقعیت داشتند. پس چرا نباید باور کرد؟ وقتی که تمام رود فرات در یک تشت آب خلاصه می‌شود، وقتی که یک نخلستان در یک شاخه نخل خلاصه می‌شود؛ چرا یک انسان نمی‌تواند حضرت عباس بشود؟

اینجا همه چیز خلاصه بود. اصلا مگر خود عاشورا خلاصه نبود؟ مگر عاشورا خلاصه تاریخ نبود؟ و تاریخ مگر گسترش عاشورا نیست؟ آیا کسی ادعا کرده است که تشت آب‌‌ همان رود فرات است؟ به همین نسبت هم آن سوار، خود حضرت عباس است.

زنان عرب با دل‌های پاکشان خیلی زود‌تر از من، این را فهمیده بودند و پشت سر آن زن، کودک در بغل به میدان زده بودند. و هیچ کس هم جلودارشان نبود؛ یک قدم برمی داشتند و از سر مرز تاریخ می‌گذشتند. هزار سال، هزار فرسخ سفر با یک قدم!به کربلا پا می‌گذاشتند، مشتی خاک بر سر؛ دستی در رکاب عباس و نیت و حاجت!

خدایا! وقتی که تشبیه به واقعیت، این همه تقدس می‌آورد؛ خود واقعیت چه می‌کند؟

خاکی که تا چند لحظه قبل و چند لحظه بعد برایشان هیچ ارزشی نداشت؛ حالا چقدر مقدس شده بود!

سرخ پوشان حضرت عباس را محاصره کرده بودند. طبل‌ها بر دل می‌کوبید، و سنج‌ها در دل می‌لرزید. و سواران سرخ پوش در جولان. برای یک تن بی‌دست مگر چند لشکر لازم است؟

میدان غرق غبار بود. و چشم، چیزی نمی‌دید جز برق‌ گاه گاه شمشیر‌ها. چرا غبار نمی‌گذاشت تا خوب ببینم که واقعه چگونه اتفاق می‌افتد؟ معنی این غبار چه بود؟

حضرت عباس در میدان افتاده بود. و هجوم زنان بود که شال سبزی ازگردن کودکانشان نذر دست بریده حضرت می‌کردند. مشتی خاک از کنار نعش برمی داشتند و به سر و صورت می‌کشیدند. هرچند که دیگر خاک نبود؛ همه چیز بود. معنای دیگری داشت؛ چرا که شهادت «ماده» را «معنی» می‌کند.

امام، کمرشکسته به خیام می‌رود....

من داشتم می‌نوشتم که علی اکبر چگونه شهید شد. و به یاد آن سال‌ها بودم که پیدا کردن کسی که نقش حضرت عباس و علی اکبر را بازی کند، چقدر دشوار بود؛ و حالا چه فراوان و آسان!که ناگهان صدای کِل زدن زنان در مغز استخوانم پیچید.

چه شده است؟ واویلاست! قاسم به میدان می‌رود؟

خدایا چقدر سریع اتفاق می‌افتد! اصلا فرصت نوشتن و تحلیل چند و چون وقایع نیست. قاسم به میدان می‌رود سراپا سبز، سوار بر اسب سفید، با گستوان سبز.

قاسم شهید می‌شود و زنان کِل می‌زنند! مگر عروسی است؟!

من نمی‌دانم این زنان تماشاگرند، یا بازیگر؟!بعد از قاسم، طفلان زینب به میدان می‌روند. کفن پوش- ولی این‌ها که هنوز کودک‌اند! شمشیر‌هایشان به زمین می‌خورد!

کسی چه می‌داند، شاید دور از چشم مادر، در شناسنامه‌هایشان دست برده‌اند! دو طفل بر خاک پرپر می‌زنند...

علی اصغر بر دست امام زمان ظهور می‌کند. میدان ساکت است؛ اما صدای انفجاری در ذهن من تداعی می‌شود، -صدایی شبیه انفجار توپ یا موشک- حرمله تیر را‌‌ رها می‌کند. تیر صدایی ندارد؛ اما در ذهن من صدای موشک تداعی می‌شود.

خدایا، تیر حرمله امروز چه صدای عجیبی دارد! حرکت آخر علی اصغر و سپس آرامش و پاشیدن مشتی خون به آسمان!

اما این نمایش واقعا چقدر شبیه عاشورا است؟ تنها یک نفر غیر از خدا می‌تواند قضاوت کند. او که هر دو نمایش را دیده است؛ خورشید!ظهر شده است. خورشید، آن روز ظهر هم آنجا بوده و همه چیز را دیده است!هم اکنون هم در وسط آسمان به تماشا ایستاده است.

اگر چه خورشید به مساوات بر هر دو دسته می‌تابد؛ ولی این عادلانه نیست. خورشید نباید بر تشنگان، این گونه بی‌رحمانه بتابد!

اما خورشید هم انگار باور کرده و در نمایش شرکت کرده است. و چه خوب نقش خودش را بازی می‌کند!- گرم و سوزان- درست مثل آن روز.

صدای اذان مرا به خود می‌آورد. امام به نماز می‌ایستد. در گرماگرم جنگ!

پس از نماز، نوبت به امام می‌رسد.

یعنی دیگر هیچ کس نمانده است که پیش از امام به میدان برود؟

امام بر ذوالجناح طلوع می‌کند و بال می‌گیرد. خدایا چقدر شبیه امام است!مخصوصا حالا که سوار اسب است!

و دیگران چقدر شبیه آن هفتاد و دو نفر بودند؟

و من چقدر شبیه تماشاگران هستم!

و ما همچنان تماشاگر بودیم. اما چطور می‌شود تنها تماشاگر بود گذاشت تا همه چیز عینا شبیه آن روز تکرار شود؟

تا چند لحظه دیگر مثل همیشه، امام هم به میدان می‌رود، شهید می‌شود و نمایش هم به پایان می‌رسد.

فریاد «هل من ناصر» از گلوی امام برخاست. میدان ساکت بود. دوباره فریادش به آسمان رفت؛ ولی باز هم همه جا ساکت بود.

ناگهان از گوشه سمت راست میدان غوغایی برخاست. صف تماشاگران به هم خورد. همه چشم‌ها به آن سو چرخید -نگران- ناگهان یک صف منظم از سبزپوشان کفن پوش به میدان زدند. – تفنگ به دوش – گویا دیگر تاب تماشا نداشتند. سبزپوشان در جلو امام ایستادند. خدایا چه شده است؟

قرار نبود نمایش چنین باشد. پشت سر سبزپوشان، مردم که تا آن لحظه تماشاگر بودند، به میدان ریختند. پیر، جوان، زن، کودک- با لباس‌های معمولی- میدان سراسر سبز شد!

سرخ پوشان گم شدند. خدایا این‌ها چه می‌کنند؟ آیا می‌خواهند نمایش را از نو شروع کنند؟ نه، مثل اینکه می‌خواهند نمایش را ادامه دهند.

گویا پس از هفتاد و دو نفر، باز هم کسانی هستند که پیش از امام به میدان بروند....

هنوز نوبت امام نرسیده است
  • بهزاد توفیق فر
۲۱
مهر

باز دل سرگشته آن راز شد

عاشق خلوت زده ، سرباز شد

مصرع شعر فلک تکمیل گشت

یار من آن دلبر غماز شد

حضرت دل بر سریر جان نشست

مرغ دل آماده پرواز شد

جوی غیرت پیشش از گفتار ماند

قفل هستی با کلامش باز شد

شورآمد عقل رفت و تن بمرد

" یا علی گفتیم و عشق آغاز شد"

  • بهزاد توفیق فر
۱۹
مهر

رئیس‌جمهور از یک طرف می‌گوید بگذاریم افراد حرف خود را بزنند و از طرف دیگر منتقدان را بزدل و ترسو می‌خواند و به جهنم می‌فرستد.
این مطلب را روزنامه وطن امروز در تحلیل اظهارات رئیس‌جمهور در دانشگاه تهران منتشر کرد. روحانی گفته بود: «بگذاریم افراد حرف خود را بزنند، به خاطر یک اشکال کوچک و خرده اشکال، آدم‌های بزرگ را کنار نگذاریم.» وطن امروز می‌نویسد: سخنان رئیس‌جمهور با «بگذاریم» شروع شده و با «نگذاریم» به پایان رسیده است؛ جمله‌ای با یک فعل امر و یک فعل نهی؛ امر به احترام گذاشتن به نظر مخالف و نهی از حذف و برکناری دیگران... اجازه‌دادن به دیگران برای اظهارنظر، نشان از عمق بینش و نیز نگاه وسیع و باز دولتمردان دارد البته به این شرط که چنین اجازه‌ای فقط به آرزوها و شعرهای درونی محدود نباشد و در دنیای خارج عملیاتی شود و مردم با تمام وجود متوجه شوند اجازه اظهارنظر درباره مسائل مختلف همچون عملکرد دولت به آنها داده می‌شود.

  • بهزاد توفیق فر
۱۹
مهر

ما که نمی گوییم دوستانی عمدا با تهمت سرطانزایی جلوی تولید داخلی بنزین را که پایه مقاومت ملت ایران دربرابر تحریم ها بود گرفتند تا باوارد کردن بنزین ارزانتر پول اندکی! به جیب بزنند اما... رجانیوز: انتظار آن است که مسئولان محترم به خاطر تشویش اذهان عمومی طی یکسال گذشته و تعطیلی تولید ملی که افتخاری برای تولیدگران و متخصصان داخلی کشورمان است، از مردم متواضعانه پوزش بخواهند.

دفتر سخنگوی دولت با ارسال نامه‌ای تیتر و خبر کیهان پنج‌شنبه 93/7/17 را که علاوه بر پخش صوتی و تصویری آن از صداوسیما، از سوی خبرگزاری‌های کشور نیز منتشر شده بود تکذیب کرد!
 
متن تکذیبیه سخنگوی محترم دولت و پاسخ کیهان از نظرتان می‌گذرد.
 
 
  • بهزاد توفیق فر
۱۱
مهر

نمی دانم تاکنون به دو خصوصیت اخلاقی ایرانیان توجه کرده اید یانه! دوخصوصیتی که می توان گفت جزئی ازفرهنگ ماشده و مثل هر خصوصیت فرهنگی دیگر سبک زندگی ورفتارمارا تحت تاثیرخودقرارداده است.

اول اینکه اغلب ما دوست داریم از بسته ای که کامل است محصول موردنظرخودراانتخاب کنیم. مثلا وقتی جعبه های ماست برای ناهار پرسنل روی میز است همه دوست دارند از بسته کاملتر ماست بردارند و معمولا دو-سه ماست آخری درظرف می مانند تا کارگررستوران آنهارا روی بسته کامل(پر) بگذارد به همین دلیل بسته های نیمه پر در پایان ناهار باید یکی شوند. درمهمانی های بزرگ یا سفره های پذیرایی نیز این خصوصیت در علاقه مهمانان برای برداشتن غذا از ظرفهای دست نخورده و کامل به وضوح دیده می شود.

دوم خصوصیتی است که درقالب یک اصطلاح مورد استفاده فروشندگان و... قرار می گیرد:" همین الان بسته اشو بازکردم". یعنی محصول من آنقدرتازه است که همین الان بسته اش را بازکرده ام... دوست داریم از بسته تازه بازشده برداریم، بخریم، بگیریم یا انتخاب کنیم

نکته جالبی که می خواهم بگویم وبرای گفتنش این مقدمه را چیدم استفاده از این دوخصوصیت فرهنگی ایرانیان است برای افزایش فروش. فروشگاه های زنجیره ای جانبو که مدیرت آن از کشور ترکیه است به خوبی ازاین دوخصوصیت فرهنگی استفاده کرده است ودرفروشگاههای خود برخلاف معمول فروشگاههای بزرگ زنجیره ای که محصولات را از جعبه خارج کرده وداخل قفسه ها می چینند، محصولات را باهمان جعبه های خودشان روی قفسه ها می گذارد و اندکی از روی جعبه ها را باز می کند تا مشتریان بتوانند از محصول داخل جعبه بردارند. به محض خالی شدن ردیف اول جعبه نیز، توسط کارگران با همان محصول پر می شود. یعنی دائما جعبه های محصولات لبالب از محصول وگاها بیشتر از ظرفیت جعبه از محصول پر هستند.

باتوجه به دوخصوصیت پیش گفته خودتان فروش این نوع چیدمان را حساب کنید...

  • بهزاد توفیق فر
۰۸
مهر

تغییرات نباید همیشه از بالا به پایین ایجاد شوند

گفته مشهوری وجود دارد که می‌گوید افراد از کارفرمایان خود استعفاء می‌دهند نه از شغل خود. معمولا زمانی که رئیس یک سازمان خوب نباشد فرهنگ نیز نمی‌تواند خوب باشد. بخشی از این مشکل به این دلیل است که فرهنگ سازمان از بالا تعیین می‌شود و به پایین راه می‌یابد. 59 درصد از کارکنان معتقدند که مدیر عاملان و دیگر رهبران ارشد، مسئول و متولی تغییر فرهنگ هستند. 41 درصد باقی‌مانده احساس متفاوتی دارند و امیدواریم که روزی 100 درصد افراد اینگونه فکر کنند. کارکنان نیز می‌تواند بر فرهنگ تاثیرگذار باشند.

ممکن است تعریف فرهنگ سازمانی سخت باشد، اما به طور عمده، رفتار منحصر به فرد، باورها، نگرش شرکت شما و طبیعت سازمان را می‌توان به عنوان فرهنگ آن تعریف کرد. همچنین فرهنگ یک ماموریت، علایق و راهی برای برقراری ارتباط است. فرهنگ در مورد افراد است و افراد پیچیده هستند. اگر سازمانها به همان اندازه که به فکر طراحی استراتژی کسب‌وکار و برنامه ریزی فروش هستند به فکر توسعه و پرورش فرهنگ سازمان نیز باشند بسیار خوب است. اما حقیقت این است که معمولا اینگونه نیست. بنابراین اگر فرهنگ سازمانتان اوضاع مناسبی ندارد، به فکر اقدام باشید و به سازمان و خانواده کاری جهت احیای فرهنگ سازمانی کمک کنید.

در اینجا هفت کاری که می‌توانید برای ایجاد یک تاثیر معنادار انجام دهید تا بتوانید اوضاع اطراف خود را تغییر دهید، باهم خواهیم دید:

  • بهزاد توفیق فر
۲۹
شهریور

رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیطهای جدید، ویژگیهای خاصی را می طلبد که عموماً مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند. یکی از مهمترین خصیصه ها که می تواند به رهبران و مدیران در پاسخ به این تغییرات کمک کند، هوش هیجانی است. هوش هیجانی موضوعی است که سعی در تشریح و تفسیر جایگاه هیجانها و احساسات در توانمندیهای انسانی دارد. مدیران برخوردار از هوش هیجانی، رهبران مؤثری هستند که اهداف را با حداکثر بهره وری ، رضایتمندی و تعهد کارکنان محقق می سازند.
امروزه بسیاری ازسازمانها دستخوش تغییرند وهرگونه تغییر نیازمند کارکنان ومدیرانی است که انطباق پذیر بوده وباتغییرها سازگار شوند.دراین میان تعامل اجتماعی به شیوه ای شایسته وثمربخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان عنصر کلیدی درمدیریت تغییرهای سازمانی اهمیت فزاینده ای دارد.
بررسیها نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند برد که بتوانند به طور اثربخش ونتیجه بخش با منابع انسانی خودارتباط برقرارکنند.دراین زمینه هوش هیجانی (EMOTIONAL INTELLIGENCE=EI) یکی ازمولفه هایی است که می تواند به میزان زیادی درروابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کندوبه گفته گلمن (۱۹۹۸)شرط حتمی واجتناب ناپذیر درسازمان به حساب می آید.اخیرابرخی ازدانشمندان نیز دریافته‌اند که هوش هیجانی بااهمیت تراز بهر ه هوشی (IQ) برای یک مدیر ورهبر است .
امروزه هوش هیجانی به عنوان نوعی هوش تبیین شده است که هم شامل درک دقیق هیجانهای خود شخص وهم تعبیر دقیق حالات هیجانی دیگران است .هوش هیجانی ،فرد رااز نظرهیجانی ارزیابی می کند، به این معنی که فرد به چه میزانی ازهیجانها واحساسهای خود آگاهی دارد وچگونه آنها راکنترل واداره می کند. نکته قابل توجه درراستای هوش هیجانی این است که تواناییهای هوش هیجانی ذاتی نیستند، آنها می توانند آموخته شوند.

  • بهزاد توفیق فر
۳۱
مرداد

گفت: شخصی که لیست جعلی بورسیه‌ها را با هدف بدنام کردن نمایندگان استیضاح‌کننده وزیر علوم منتشر کرده بود اعتراف کرده است که این لیست را معاون وزیر علوم به وی داده و اصرار داشته است که حتما منتشر شود.
گفتم: مفهوم گفتمان «اعتدال» که با ناسزاگویی به منتقدان معلوم شده بود و حالا معنی «اخلاق» و «راستگویی» در گفتمان اعتدال هم مشخص شده است.
گفت: در این لیست نام برادر یکی از نمایندگان استیضاح‌کننده به عنوان کسی که بورسیه غیرقانونی گرفته، آمده بود و بعد معلوم شد یکی از برادران این نماینده در جنگ تحمیلی شهید شده و برادران دیگرش اصلا تحصیلات دانشگاهی ندارند که بورسیه گرفته باشند.
گفتم: یارو بی‌بلیت سوار اتوبوس شده بود، راننده گفت؛ آقا بلیت! و یارو گفت؛ من ایستگاه قبلی سوار شده بودم. راننده گفت؛ ولی ما ایستگاه قبلی توقف نکرده بودیم و یارو با عصبانیت گفت؛ غلط کردی که توقف نکردی! من می‌خواستم سوار بشوم!

http://kayhan.ir/fa/issue/220/2

  • بهزاد توفیق فر